پارت15

790 85 23
                                    


⚜✨⚜

_قربان، چیزی لازم ندارید؟

چانیول که تازه سرش رو تکیه داده بود تا چشم روی هم بزاره، با شنیدن صدای ارومِ لیسا لبخند رو لبش نشست:

_نه سروان، درضمن، این وظیفه ی تو نیست که نیازای منو برطرف کنی.

سرش رو چرخوندو خطاب به لیسا که بالا سر جونگین ایستاده و با دقت گوش میداد حرفش رو زد و بعد، با چشم و ابرو به مهمانداری که کمی عقبتر مشغول رسیدگی به مسافرها بود اشاره کرد:

_وظیفه ی اوناس.

لیسا برای لحظه ای رد نگاهش رو گرفت و بعد دوباره به چانیول چشم دوخت،مشخص بود هنوز راضی نشده،چشمهای درشت‌ش پر از شک و تردید بود.

-اخه حس میکنم راحت نیستید،میخوایید براتون بالش بگیرم بزارید پشت گردنتون؟!

-اخ که چقدر بهش احتیاج دارم، مرسی سروان.

جونگین یهویی و بی مقدمه درحالی که درست مثل این یکساعته گذشته سرش تو گوشی بود، پرید وسط حرفشون و جوابِ لیسا رو داد.
چانیول بی توجه به جونگین، نگاه از لبخندش گرفت و به لیسا که همچنان ایستاده بود چشم دوخت و لب زد :
_بهش توجه نکن و برو بشین.

و پلک ارومی زدو همون لحظه صدای زنونه ی و لطیف مهماندار که به لیسا نزدیک شده بود،به گوش رسید :
-خانوم چیزی لازم دارید؟ لطفا بشینید سر جاتون و درخواستتون رو به ما بگید.

مخاطبش نگاه ناامیدی به سمت چانیول انداخت و برگشت سر جاش که دو ردیف عقبتر بود.

چانیول نگاه کوتاهی به عقب انداخت و وقتی یک زن رو کنار لیسا دید، راضی نگاهش رو گرفت و سعی کرد بی توجه به جونگین و اون لبخند رواعصابش، سرش رو تکیه بده و از پنجره ی کوچیک هواپیما به بیرون نگاه کنه.
تمام این دو روز به سفرشون به هنگ کنگ و ماموریتشون فکر میکرد، دروغ چرا، یکم استرس گرفته بود، مضطرب بودو میترسید از اینکه موفق نشن چیزی به دست بیارن و حتی،جون جونگین و لیسا هم به خطر بیوفته.

نگران بود نتونن وارد اون مهمونی لعنتی بشن و از طرفی هم نتونه لی هونگ بین رو پیدا کنه یا حتی تهیونگ زودتر دست به کار بشه!
همه ی این افکار تاریک مثل خوره به جونِ مغزش افتاده بودو حتی اجازه نمیداد یه خواب راحت داشته باشه.
از طرفی، نگران مادر و خواهرش هم بود، بااینکه تو این چندسال صدمه یا حتی تهدیدی از طرف تهیونگ برای خانواده‌ش وجود نداشت اما بازهم چانیول نگران بود، اینکه یک تار مو از سر خانواده‌ش کم بشه، تواین چند سال کابوس هرشبش بود.

-معذرت میخوام قربان، اما باید تلفن همراهتون رو خاموش کنید

صدای دوباره ی مهماندار توجه چانیول رو جلب کردو دید که بالا سر جونگین ایستاده و با لبخند داره بهش تذکر میده.

𝐀𝐞𝐳𝐫𝐚𝐞𝐥'𝐬 𝐂𝐡𝐢𝐥𝐝Where stories live. Discover now