⚜...
-چانیولا
اسمش رو که از زبونِ شخصی اشنا شنید، با صاف کردن آرنج هاش وزنهی سنگین رو سر جاش رها کردو درحالی که کل تنش خیس از عرق بود نشست:
_سرهنگ
خطاب به مَردی گفت که با چهره ای بَشاش و لباسِ ورزشی که نو بودنش فریاد میزد نزدیکش میشد و بعد از کشیدنِ حوله از دورِ گردنش، سر پا شد.
-افرین پسر، میدونستی من بااین سن حسرت هیکل تورو میخورم؟
با لحن اروم و به ظاهر مرموذی گفت و پشت بندش سرخوش خندید.
چانیول با احترام لبخندی زدو با پایین انداختنِ سرش حوله ی سفید رنگ رو پشت گردن و موهای خیسش کشید.-آیگو، انگار فقط من خیرهت نشدم، نگاهی به اطرافت بنداز سرگرد
حرفِ رییسش موجب شد سربالا بگیره و دو دختری رو که کمی اونطرف تر درحالی که خیره به سر تا پاش پچ پچ میکردن ببینه.
اهمیتی ندادو حوله رو دوباره دور گردنش انداخت،گردنی که همچنان براق از خیسیِ عرق بود:
_کمکتون کنم رییس؟
خطاب به "جانگ سو بین"سرهنگِ 55 ساله ی باتجربه که چانیول از همون ابتدای کار مشغول یادگیری از مهارتهای این مرد بود گفت و جانگ سو با لبخند پلک زد:
-اره پسرم، میدونی که دیگه پیر شدم و تنهایی نمیتونم حتی یه دونه دمبل کوچولو بلند کنم.
گفت و سر جای چانیول روی نیمکت پرس با گفتن(آیگو) به ارومی دراز کشید و چانیول هم بالا سرش ایستاد:
_منکه اینطور فکر نمیکنم
گفت و وزنه رو بلند کرد تا به دست جانگ سو بده.
-چرا؟ فکر میکنی هنوزم جوونم؟
دستهاشو کنار دستهای بزرگ چانیول گذاشت و میله ی وزنه رو گرفت اما مردِ جَوونتر رهاش نکرد:
_فکر میکنم شما هنوزم قوی ترین پلیسی هستین که سئول داره.
جانگ سو درحالی که به خاطرِفشار صورتش کمی جمع شده بود به این حرفِ چانیول خندیدو به کل زورش رو از دست داد :
-اخ بگیرش بگیرش
چانیول وزنه رو سر جاش گذاشت و به سرهنگ که نشسته و شونه هاش رو مالش میداد چشم دوخت.
-قوی ترین اونم تو سئول؟ راستشو بخوایی حرفت گوشت شدو به تنم چسبید پسرجون.
با خنده ایستاد و کش وقوسی به بدنش داد:
_هعی چانیولا، من دیگه اون سرهنگ ده سال پیش که ده نفر باهمم حریفش نمیشدن نیستم. الان فقط یه پیرمز زِپترتی اَم که باید بشینم پشت میز و منتظر بازنشستگیم باشم.
درحینی که کمرش رو به طرف چانیول میچرخوند، خطاب به اون گفت:
-الان دور دوره توعه، هم جوونی، هم قوی و همم باهوش، منو یاد جوونیای خودم میندازی پسرم.
YOU ARE READING
𝐀𝐞𝐳𝐫𝐚𝐞𝐥'𝐬 𝐂𝐡𝐢𝐥𝐝
Fanfiction-چرا اجازه نمیدی به سیگار لب بزنم؟ _چون نمیخوام به چیزی جز من معتاد شی. ✡⟷✧⟷✡ اون مَردِ تنها برای من حکمِ اکسیژن رو داشت،کنارِش نفس میکشیدم، یادم میرفت چه گذشته ی بی معنی ای داشتم، ریه هام پر میشد از عطرِ همیشگیش"همون سیگارِ قهوه ای،همونکه هرزگاهی...