✨⚜✨
تا رسیدن به خونه ی چانیول هیچکس هیچ حرفی نزد. اینبار علاوه بر لیسا، جونگین هم از چانیول ترسیده بود. اون پسر جوری نفس نفس میزد یا جوری عرق کرده بود که، جونگین نگران بود بلایی سرش بیاد.
هیچوقت تا این حد عصبی ندیده بودش و نمیدونست باید چی بگه تا اتیشش خاموش بشه و ضربان قلبش پایین بیاد.
فقط هرزگاهی از ایینه ی جلو به لیسا نگاه میکردو متاسف سر تکون میداد، برای اونکه مدام لبش رو میگزیدو عرقِ روی پیشونیش رو با نگرانی پاک میکرد.به خونه که رسیدن، همینکه لیسا پشت سر جونگین و چانیول با شونه ها و سرِ افتاده داخل شد، صدای دورگه ی سرگرد، بکهیون رو که متعجب نگاهشون میکرد ترسوند :
_سروان.
جونگین دست به سینه ایستادو نگاهش رو به لیسا دوخت، به اونکه کم مونده بود پس بیوفته و رنگش رو به سفیدی میزد.
دو قدمِ لرزون به جلو برداشت :
-ب، بله سرگردچانیولِ دست به کمر، زبون روی لبهای برجستش کشیدو با نفسی عمیق سرش رو بالا گرفت، نگاه عصبیش رو دوخت به دختری که سرش پایین و گونه هاش سرخ بود.
_کی به تو اجازه ی همچین کاریو داد؟!
اروم اما ترسناک پرسیدو مخاطبش بزاق دهنش رو فرو داد، خیره به کفشهای مشکیش روی پارکتهای سفید، انگشتهاش رو فشرد بین هم:
-سرگرد.. اجازه بدین منم از خودم دفاع کنم..
_چه دفاعی؟!
فریادِ چانیول، شونه های لیسا و بکهیون رو بالا انداخت و جونگین رو اخمالو کرد، اصلا دلش نمیخواست چانیول تااین حد خشمگین شه و کنترلشو از دست بده! میشناختش، اون مَرد زیاد عصبی نمیشد اما وقتی میشد، کارش به جایی میرسید که حتی قلبش از شدت خشم تیر میکشید.
نگاهش خورد به بکهیون، همون پسر مرموذی که جونگین هنوز نتونسته بود با موندنش تو خونه ی رفیقش کنار بیاد.
نگاه نگران بکهیون هم خورد بهش و لحظه ای خشکش زد، قطعا اون نگاه جونگین دست کمی از نگاهِ یه شیر گشنه به یه آهوی بی پناه نداشت!سریع کمر خم و وقتی صاف کرد، جونگین با نگاه بهش اشاره کرد که بره تو اتاق و بکهیون هم با نگاهی که بین کیم و در اتاق ردو بدل کرد تونست منظورش رو متوجه شه.
سرش رو تکون دادو خودش رو به اتاق رسوند اما اتاق و سالن هیچ فرقی باهم نداشتن، چون فریادهای چانیول تا واحد بقلی هم میرسید!_میدونی قبرتو با دستای خودت کندی سروان؟؟؟؟!
فریاد بعدیش باعث شد بغض به گلوی دختر چنگ بزنه و پلکهای جونگین بیوفته روی هم.
این حجم از عصبانیت بی سابقه بود و فقط جونگین میدونست درون رفیقش چی میگذره، علاوه بر نگرانی برای لیسا، حالا نگران خانوادهش هم شده بود، تو این چند سال که جونگین همراه چانیول دنبال دارودسته ی مافیا بود، متوجه شده بود تهیونگ کاری با خانواده ی چانیول نداره و اجازه نمیده دیگران هم نزدیک خواهر و مادرش شن اما امروز، از زبون کیم تهیونگ اسم مادر و خواهرش بیرون اومدو حتی تهدید هم کرد!
قطعا این برای چانیولی که به شدت روی خانوادهش حساس بود، کم چیزی نبود.
YOU ARE READING
𝐀𝐞𝐳𝐫𝐚𝐞𝐥'𝐬 𝐂𝐡𝐢𝐥𝐝
Fanfiction-چرا اجازه نمیدی به سیگار لب بزنم؟ _چون نمیخوام به چیزی جز من معتاد شی. ✡⟷✧⟷✡ اون مَردِ تنها برای من حکمِ اکسیژن رو داشت،کنارِش نفس میکشیدم، یادم میرفت چه گذشته ی بی معنی ای داشتم، ریه هام پر میشد از عطرِ همیشگیش"همون سیگارِ قهوه ای،همونکه هرزگاهی...