***
نگاه به اطراف انداخت، اخرای شب بود و ماشینهای زیادی تردد نداشتن.
خونسرد دستش رو روی باک موتور گذاشت و با انگشتهاش اروم ریتم گرفت.
اونقدر دور و تو تاریکی ایستاده بود که تو دیدِ هیچکدوم از محافظهای مقابل شرکت نبود و خیلی راحت میتونست با نگاهِ تیزش تک تک حرکات بدن و لبهاشونو شناسایی کنه.
دقایقی بعد، مقابل نگاهِ جونگکوکی که روی موتورش منتظر نشسته بود ، لی هونگ خنده کنان همراه با زنی چسبیده بهش از شرکت خارج شد و
جونگکوک کمرش رو صاف کردو نقاب کلاه کاسکتش رو با اَبروهای در هم پایین کشید.
بدنش با دیدنِ اون مرد گرمایی از جنس برزخ رو تجربه کرد و با نفسی عمیق به گردنش چرخشی واسه شکوندنِ قولنجش داد، یک روزِ تمام منتظر فرصت بود و بالاخره گیرش اومد، مسلما به هیچ وجه نمیخواست از دستش بده.
به محض روشن شدن چراغ های پشتیِ ماشین، با پای راستش جک موتور رو کنار زدو انگشتهاشو محکم دور دسته ی گاز حلقه کرد و درست مثل پلنگی که منتظر شکارِ، منتظر موند و ثانیه ای بعد ماشین راه افتاد و جونگکوک هم گاز رو فشردو موتور از جاش کنده شد.تو خیابون ها با فاصله ی زیاد از ماشین میروند و حتی ازاین فاصله هم میتونست سرهای نزدیک به همِ لی و اون زن رو ببینه.
میدونست به خاطر این کارش باز هم قراره سرزنش و حتی تنبیه بشه اما، نمیتونست دست رو دست بزاره و لی هونگ رو که قصدش کشتنِ تهیونگ بود برای یک شب هم که شده به حال خودش بزاره.
تا با دستای خودش خون اون مرد رو نمیریخت راحت نمیشد!
بعد از حدود ده دقیقه متوجه کم شدن سرعت ماشین شدو خودش هم سرعتش رو کم کرد. وقتی مقابل هتلی شیشه ای پارک کرد، جونگکوک هم موتورش رو داخل نزدیکترین کوچه به هتل خاموش کردو بعد از در اوردن کلاه کاسکت و گذاشتنش روی فرمونِ موتور،چنگی بین انبوهِ موهاش کشید و پیاده شد، کمرش رو به دیوار چسبوند و سرش رو با احتیاط جلو بردو سرک کشید.
دو محافظ تکیه به ماشین ایستاده و مشغول دود کردن سیگار بودن،بیخبر از پسری که به قصد شکنجه و خون ریزی در کمین بود.جونگکوک سرش رو صاف کردو ماسک مشکی رنگی رو که از جیب کت چرمش در اورده بود زد به صورتش و بعد از لحظه ای مکث، از پشت دیوار کناررفت و قدم های مصممش رو به طرف ورودی هتل که دو طرفش رو مشعل های بزرگی پوشونده بودن برداشت.
انتظارش رو نداشت اما اون دو حتی به جونگکوک نگاه هم نکردن و این کارش رو راحتتر کرد،هر چند، این وسط یه چیز مشکوک بود اما خب، جونگکوک کِی اهمیت داده بود که این دومین بارِش باشه؟! تنها چیزی که افکارش رو دربر گرفته بود، انتقام از کسی بود که قصد داشت تهیونگ رو ازش بگیره!داخل شدو نگاهش رو اطرافه لابی چرخوند، طبق تحقیقی که کرده بود لی هونگ در این هتل تو تنها اتاقِ طبقه ی 11 میموند پس راه افتاد سمت اسانسور و با دست مانع از بسته شدن درِش شد.
وارد اتاقک خالیِ اسانسور شدو دکمه رو فشرد.
به محض بسته شدن در، تصویر خودش نمایان شدو جونگکوک شخصی رو دید که از سرتا مشکی پوشیده و قراره برای چندمین بار جونش رو به خاطر یکی به خطر بندازه، یکی که جئون جونگکوک حتی بافکر بهش هم نقشه ی قتل تمام دشمناش رو یکی یکی میکشه و بدون ذره ای تردید عملیشون میکنه.
یکی که جونگکوک مطمعن بود تاالان تنها یکبار باهاش تماس گرفته اما قراره به محض دیدنش کاری کنه جونگکوک حتی حسرت همون یه دونه تماسش رو هم بخوره!
پلکهاش رو برای لحظه ای روی هم گذاشت و سعی کرد تمرکزش رو از دست نده.
فعلا که اینجا بود، پس نباید افکارش رو سمت جایی غیر از اینجا میبرد.
به مقصد رسیدو در باصدای زنگ ملایمی باز و جونگکوک خارج شد.
از همینجا دو محافظی رو که تَهِ راهرو مقابل درِ اتاق رژه میرفتن دید و به طرفشون قدم برداشت.محکم و بدون تردید.
اون تاحالا با بیستای اینا هم مبارزه تن به تن داشت، دونفر که چیزی نبود.
YOU ARE READING
𝐀𝐞𝐳𝐫𝐚𝐞𝐥'𝐬 𝐂𝐡𝐢𝐥𝐝
Fanfiction-چرا اجازه نمیدی به سیگار لب بزنم؟ _چون نمیخوام به چیزی جز من معتاد شی. ✡⟷✧⟷✡ اون مَردِ تنها برای من حکمِ اکسیژن رو داشت،کنارِش نفس میکشیدم، یادم میرفت چه گذشته ی بی معنی ای داشتم، ریه هام پر میشد از عطرِ همیشگیش"همون سیگارِ قهوه ای،همونکه هرزگاهی...