پارت21

1K 110 95
                                    

***

از پله ها که بالا رفت، محافظهای ورودی کمر خم کردن و صدای سردِ پدرخوانده که یاد اورِ تلخ ترین روزهای تهیونگ بود،سکوتِ بار رو شکست:

-بالاخره.

طبق معمول جوابی نداد، فقط مقابل نگاه خیره ی هی‌سون، قدم های محکمش رو به طرف پیشخوان و مَرد مرموذی که پشتش شیشه های مشروب رو با خونسردی پاک میکرد برداشت.

_چیشده؟

به محض اینکه پشتِ پیشخوان ایستاد، بی توجه به خشمِ پدرخوانده پرسیدو نگاه سردش رو به چشمهای آتشینِ مرد انداخت.
به اونکه فاصله ای تا فوران نداشت.

-تنها اومدی تهیونگ؟

درهمون حال سوال پرمنظورش رو پرسیدو شیشه رو عقبتر گرفت تا با دقت بیشتری بررسیشون کنه و تهیونگ حتی برای لحظه ای نگاه تیزش رو از روی مَرد برنداشت.
اون وِنوم لعنتی باز هم متوجه شدو سکوت تهیونگ باعث شد بالاخره چشم از موادش بگیره و به بَبرش نگاه کنه.
به اونکه مردمک های مشکی‌ش خیره به صورتش بود و چیزی که این چشمها رو قشنگتر میکرد، حس تنفری بود که توش موج میزد.

هی‌سون نیشخندی زدو برای گذاشتن شیشه تو قفسِ چوبیِ پشت سرش، به عقب چرخیدو دراین بین سکوت رو بازهم خودش شکست:
-اینو بزارم پای شجاعتِ تو یا اون پسربچه؟

_چرا ازم خواستی بیام اینجا؟!

تهیونگ بی توجه به تهدید همیشگیِ پدرخوانده سوالش رو باصدایی یخ زده پرسید و منتظر به پشت سرِ اون مَرد خیره شد.
امروز به اندازه ی کافی فشار روی اعصابش بود و دلش نمیخواست کنترلش رو، اینجا، مقابل این شیطان که خشمِ تهیونگ شبیه به آب روی آتشش عمل میکرد، از دست بده!

-مگه سوالمو نشنیدی؟‌!!

فریادِ پدرخوانده و بطری ای که بلافاصله به گوشه ی کانتر پرت کرد و باصدای گوش خراشی به هزار تیکه تبدیل شد، سرِ محافظهای حاضر در اونجا رو پایین انداخت اما تهیونگ، کوچیکترین تغییری تو نگاه و استایلش به وجود نیومد.

هار شدن های رییسش رو از بر بود و شاید چیزی که یکم از خستگی‌ش رو کم کرد، همین از کوره در رفتنِ پدرخوانده بود.

مَردِ خشمگین نفس نفس زنان با نگاه زخمی به صورت بی روح تهیونگ نگاه کردو حتی بیشتر خون‌ش به جوش اومد :
-مثل اینکه یادت رفته من کی ام تهیونگ؟!

جلوتر رفت و چسبیده به کانتر، خیره تو چشمهای تهیونگ ایستاد و سرش رو جلو برد، درست تو یک وجبی صورتِ کیم.
خیره به اون چشمها که حدود 14 سال پیش موفق شدن مویرگ های مغز پدرخوانده رو پاره کنن، شمرده شمرده شروع به صحبت کرد :

-به نفعته این لجبازی هاتو تموم کنی کیم، من اونقدرم که نشون میدم صبور نیستم.

برای دقایقی تو چشمهای هم خیره موندن تا اینکه نگاهِ هی‌سون اجزای صورت تهیونگ رو رصد کرد و عقب کشید.
پلک محکمی زدو خیره به مایعِ قرمز رنگی که ازبین خورده شیشه ها روی زمین روون شده بود کف دو دستش رو کشید دو طرف موهاش و تو یک آن تغییر ظاهر داد.
مودش تغییر کردو لبخند به لبهای بی‌رنگش برگشت:

𝐀𝐞𝐳𝐫𝐚𝐞𝐥'𝐬 𝐂𝐡𝐢𝐥𝐝Where stories live. Discover now