بعد از صحبتِ نسبتا کوتاهی که راجع به سفر و نقشه ی ورود به مهمونیشون بود، چانیول از اتاق خارج شدو جونگین هم پشت سرش درحالی که مدام راجع به هنگ کنگ سوال میپرسید و حتی به خاطرش ذوق داشت راه افتاد و چانیولُ به خاطر فکرای مثبتی که همین چند دقیقه ی قبل درموردش میکرد به شدت پشیمون کرد.چیزی که باعث تعجبش میشد این بود که چرا دخترا تااین حد هلاکِ جونگین بودن؟! اون فقط حرف میزد و گاهی هم با ادامس خوردنش رو اعصاب اطرافیان اللخصوص چانیول یورتمه میرفت و اونقدر هم لجباز بود که هیچکس حریفش نمیشد!
-قربان.
صدای دخترونه ای که هربار سعی میکرد از سریِ قبل جدی ترِش کنه، میتونست چیزی باشه که چانیول سرِ کار و بعد از سرو کله زدن با جونگین بهش نیاز داره.
چیزی که میتونست لبخند به لبِ مَرد بیاره و بهش احساسِ قدرت بده، قدرتی که از بزرگ کردنِ این دختر نشات میگرفت.دختری که با وجود سن کمش زبانزد تمام پلیسهای سئول بود و چانیول با افتخار به اون و قدرتش بین دیگرِ پلیسهای زن نگاه میکرد.-اوه،لالیسا، بفرما، اینم سونبهت.
جونگین خطاب به دختری گفت که چند قدم اونورتر با پاهای جفت شده و انگشتهایی که چسبیده به شقیقهش برای ادایِ احترام ایستاده بود،
و باعث شد چانیول هم برگرده سمتش._راحت باش سروان.
جمله ی چانیول مساوی شد با انداختن دستِ لیسا و لبخندِ کوچیکش:
-خوش اومدین سرگرد، منتظرتون بودیم.
چانیول همراه با لبخند پلک ارومی زدو نگاهش خورد به دست باندپیچی شده ی لیسا که سعی داشت پشتش قایم کنه.
_دستت چی شده دختر؟!
لبهای صورتی رنگِ لیسا فشرده شد روی هم و قبل از اون، جونگین شروع کرد :
-هیچی، فقط دیروز خانوم هوس کتک زدنِ چند تا مزاحم خیابونی به سرش زده بود.
ابروهای چانیول بالا رفت و دخترِ مقابلش که انگار ازهمین عکس العمل هراس داشت، هولزده دستهاشو تو هوا تکون داد و موجب شد ماهیچههای صورتِ جونگین به قصدِ خنده قلقلک داده بشن :
_اوه نه نه هوس که نکرده بودم. فقط، یعنی،،،اونا..
وقتی کلمات مناسبی پیدا نکردو از طرفی هم نگاه
شیطونِ جونگین و نگاه منتظرِ چانیول باعث میشد تمرکزش رو از دست بده، ناامید دستها و سرش رو پایین انداخت و با صدای ارومی گفت :
_متاسفم، بازم نتونستم جلوی خودمو بگیرم.انگشتهای جونگین بین انبوهِ موهاش فرو رفت و با سرگرمی منتظرِ ادامه ی مبحث موند،اولِ صبح، دیدنِ چانیولی که چهار روزِ تمام خارج از کشور بود،و لیسایی که شبِ قبل ادعا میکرد میتونه به خوبی از خودش مقابلِ چانیول دفاع کنه اما الان شبیه به جوجه ای مظلوم و ترسیده وسطِ راهرو ایستاده،انرژیِ جونگین رو در حدی بالا برد که مطمعن بود بیشتر از روزهای گذشته تحملِ همه چی رو داره! مخصوصا جیسونگِ سر به هوایی که دراین لحظه تَهِ راهرو مثلا خودش رو مشغولِ صحبت با تلفن نشون میده اما جونگین خوب میدونه اون سربازِ خنگِ کیوت میخواد سر از حرفهاشون در بیاره!
YOU ARE READING
𝐀𝐞𝐳𝐫𝐚𝐞𝐥'𝐬 𝐂𝐡𝐢𝐥𝐝
Fanfiction-چرا اجازه نمیدی به سیگار لب بزنم؟ _چون نمیخوام به چیزی جز من معتاد شی. ✡⟷✧⟷✡ اون مَردِ تنها برای من حکمِ اکسیژن رو داشت،کنارِش نفس میکشیدم، یادم میرفت چه گذشته ی بی معنی ای داشتم، ریه هام پر میشد از عطرِ همیشگیش"همون سیگارِ قهوه ای،همونکه هرزگاهی...