پارت10

794 107 44
                                    


⚜⚜⚜

به پشتِ سرش نگاه انداخت، به خیابونِ پهن و خلوتی که جز ماشین خودش و محافظهاش،خبری از ماشین دیگه‌ای نبود.نه از کیم تهیونگ، نه جئون جونگکوک و نه هیچ غریبه ی دیگه ای،
اینکه امروز اون جَوونِ وحشی همراه با تهیونگ نبود، جای تعجب داشت!
کنج لبش بالا رفت و تا که کمر صاف کرد، درد طاقت فرسایی رونِ پاش رو دربرگرفت و چهره‌ِ فرسوده‌ش در هم شد:

-میکشمتون، از سگ کمترم اگه تا دو روز دیگه گوشت هر دوتونو به سگام ندم!

درحالی که از درد ضعف کرده بود، با چشمهای خمار موبایلش رو از جیب داخلی کتش خارج کرد و تا خواست شماره ی زنی رو که از دیشب تاحالا منتظرِ خوشگذرونی باهاش بود بگیره، ماشین زد رو ترمز و با تکون شدیدی که خورد، موبایل از دستش رها شد کف ماشین:

_چیکار میکنی اَبلــه!!

با خشم فریاد زدو تا سرش رو بالا گرفت، نوک اسلحه ای سرد روی پیشونی‌ش نشست و نفسش رو برید.
نگاهِ لرزونش رو کشوند سمت صاحبِ تفنگ،آدمی که 5 سالِ تمام برای لی هونگ کار میکرد!

مردی که خیلی تاحالا جونش رو برای رییسش به خطر انداخته بود و حتی دو سال پیش یکی از کلیه هاشو اهدا کرد به لی هونگ.
نمیتونست چیزی رو که میبینه باور کنه، لبهای خشک و باریکش رو شوکه از هم فاصله داد:

-چ-چیکار میکنی احمق؟مستی؟

نگاه خنثی‌ء راننده هیچ تغییری نکرد و مرد مسن تا که خواست حرف دیگه ای بزنه، نگاهش خورد به چهار ماشین پلیسی که باصدای اژیر بلندشون کامیون و ماشین لی هونگ و ماشین ِ پشت سرشون رو دوره کردن.
چشمهاش شوکه گرد شد و قلبش لرزید، نمیتونست موقعیت رو درک کنه، پلیس اینجا بود و قرار بود مواد رو از تو کامیون پیدا کنن و گند بزنن به 30 سال تلاشِ لی هونگ و همه چی تو یه چشم به هم زدن پودر و خاکستر بشه!
تو همون حال وحشت زده زمزمه کرد :
-راه بیوفت...راه بیوفت حرومزااااده

فریاد زد و مشتش رو کویید رو صندلیِ مقابل اما راننده تنها اسلحه‌ش رو کنار کشید و دوباره تکیه زد.
لی هونگ دیگه واقعا نمیدونست اینجا چخبره! اون لعنتی تنها قصدش نگه داشتنش بود تا فرار نکنه و نزنه زیر اینکه کامیون مال اونه!

-متاسفم رییس، اما قدرت کیم تهیونگ بیشتر از شماست و من نمیخوام علاوه بر دوتا چشمام خانوادمم از دست بدم.

مخاطبش مبهوت تکیه داد و ناباور سر تکون داد.
تهیونگ تهدیدش کرده بود اگه باهاش همکاری نکنه چشمهاشو در میاره و خانواده شو به کشتن میده؟!
واقعا اینجا، تو جاده ی اینچئون، قرار بود داستان لی هونگ سوک برای همیشه تموم شه؟! داستان اون که 30 سالِ تمام هیچکس جرات نمیکرد سر به سرش بزاره؟! واقعا اینجا اخرش بود؟!

افکار مبهمش با باز شدن درِ ماشین و هوای خنکی که بهش خورد به هم ریخت:

-پیاده شو.

𝐀𝐞𝐳𝐫𝐚𝐞𝐥'𝐬 𝐂𝐡𝐢𝐥𝐝Where stories live. Discover now