10

474 80 0
                                    

جونگکوک خمار از مستی شب گذشته و سری پر درد از خواب پا شد.با یکم چشم چرخوندن توی خانه متوجه شد که سر از  خانه‌ی سونگمین درآورده.‌ با صدای بلند سونگمین رو مخاطب قرار داد:من چرا اینجام؟دوقلوها خانه‌ی منن!

سونگمین بدون اینکه نگاهش کنه به کارهاش می‌رسید:نه نیستن!خاله دیشب زنگ زد گفت چون دیر شده می‌برتشون خانه‌اش!تو هم مست بودی آوردمت اینجا برات سوپ خماری درست کنم!

جونگکوک که خیالش از دوقلوها راحت شده بود؛با سر تایید کرد و به سمت حموم-دستشوییِ اتاق مهمان که حالا ساکنش بود رفت. خوبیه رابطشون این بود که همشون خانه‌ی همدیگر وسایلی مثل مسواک و حوله و لباس برای موقعیت های اینچنینی و شب نشینی هاشون داشتند.

با خروج از اتاق،سونگمین رو پشت میز آشپزخانه پیدا کرد:باید حرف بزنیم

سونگمین با سر تایید کرد:بیا صبحانه بخوریم و حرف بزنیم

+ راستش کل این ایده‌ی مهمانی از اولش هم احمقانه بود.‌اون هیچوقت پیداش نمیشه.‌شاید مثل خودم از اونایی باشه که سالی یه بار هم پاش به اینجور جاها باز نشه‌.شماها هم دارید اذیت میشید.فقط باید بیخیالش بشیم.اصلا میدونی چیه؟حتی اگه تو نشی من بیخیالش میشم.این قضیه همینجا تمومه.من دیگه نمیام

-هیچکس نمیره. دیشب شب آخر بود!

جونگکوک با شنیدن این جواب شوکه و شاید ناامید شد و مثل کره توی جاش وا رفت:چی؟اوه!پس فکر کنم دیگه تموم شد

صدای ناامید جونگکوک،سونگمین رو امیدوار کرد که جونگکوک خیلی هم به جفتش بی میل نیست.‌ نیشخندی زد و با تمسخر گفت:مهمونی ها آره ولی جفتت احتمالا بهت پیام بده.‌ وقتی گوشیت رو دادی بهش تا شمارش رو سیو کنه برای خودش هم میس کال انداخت.

جونگکوک از بس توی افکارش غرق شده بود که فقط سر تکون داد و گفت:آها

بعد از چند لحظه که مغر خمارش تونست بفهمه چی شنیده؛ داد زد:چی؟

سونگمین با یادآوری شب گذشته خنده اش گرفت:نخودچی!دیشب اومد!تو هم بعد از گلایه کردن یه دستی به سر و روش کشیدی و بعدش بیرونش کردی و مهمونی رو هم بهم ریختی!مستیت بپره با وضوح اچ دی یادت میاد و اونموقع میتونی موهات رو با تمام وجود بکنی!

••••••

با گذشت نیم ساعت همونطور که سونگمین گفته بود جونگکوک همه چیز رو به یاد آورد و خانه پر از صدای خنده‌ی سونگمین همیشه خوش و داد جونگکوک شد:نههههههههه!!! از اولش هم نباید تن به نقشه ات میدادم!آبروم رفت!واقعا چرا باید مثل بچه های کوچک موهاش رو بکشم؟

سونگمین اضافه کرد:کتکش هم زدی!


جین که با صدای داد جونگکوک بالاخره بیدار شده بود؛همونطور که گوشه‌ی چشمش رو پاک می‌کرد وارد سالن شد:کی کی رو کتک زده؟

-عه!تو هنوز زنده ای؟فکر کردم اوردوز کردی مردی از شرت راحت شدیم

جین کش و قوسی به بدنش داد و بی اهمیت به سمت جونگکوک رفت و بغلش کرد و سرش رو روی شانه اش گذاشت و به ادامه خوابش پرداخت:هیونگ!باز تو دهنت و هیکلت بوی سگ مرده داد؛مهربون شدی؟حالا اگر بوی عطر میدادی که من رو بغل نمی کردی!

جین هومی کشید و متکای انسانیش رو محکم فشرد:وقتی بوی خوب بدی که همه بغلت میکنن. توی شرایط بدته که آدم دوستای واقعیش رو میشناسه.

جونگکوک تقلا میکرد تا از بغل اون خرس گنده خارج بشه ولی افاقه نکرد:هیونگ اصلا من دوست واقعیت نیستم!من الآن توی بدبختی هام گیرم تو فقط بدترش میکنی

+پس تو کتک خوردی؟

جونگکوک ادای گریه درآورد:نه!توی عالم مستی،تعادلم رو از دست دادم و با پیشونی زدم توی صورت جفتم!

+خوب کاری کردی اصلا!ناراحتی ندارد که!

سونگمین که معلوم نبود کی از جمع خارج شده ؛ برگشت و همونطور که جین رو از جونگکوک جدا میکرد؛گفت:تو یه لطفی در حق بشریت کن و مشاوره نده!سوپ رو دوباره داغ کردم!پاشو گم شو مسواک بزن بیا صبحانه بخور!

بعد برگشت رو به جونگکوک:تو هم بجای ناله کردن پاشو برو به کارهات برس!اتفاقیه که افتاده!فقط چون طلبکار بودی و موهاش رو کشیدی؛ازش عذرخواهی کن!بیا امیدوار باشیم جواب بده!


MateWhere stories live. Discover now