با بیرون اومدن از خانه جونگکوک،به ساعتش نگاه کرد.هنوز تا اومدن نامجون وقت بود،پس روی پله های ورودی خانه ممتظر نشست و گوشیش رو درآورد.
روی مخاطب "یونگی"کلیک کرد و وارد صفحه چتشون شد:سلام یونگی!خوبی؟به جونگکوک همه چیز رو گفتم
یونگی:خب؟چطور باهاش کنار اومد؟
-فعلا توی شُکه!باید ببینیم بعدش چی میشه!
یونگی:الآن پیششی؟
-نه!گفت حضور جفتش کافیه و من یه جورایی سربار بودم
یونگی:خوبه!من هم کارهای پایگاه رو تا حدودی پدیریت کردم!یکم دیگه کار تمومه!احتمالا فرمانده جدید تا آخر این هفته منصوب بشه!
-قابل درکه! پایگاه نمیتونه بدون فرمانده،مدت زمان زیادی رو سر کند
یونگی:شب چیکارهای؟
-فعللا عصر قراره با نامجون بریم بیرون(؟)
بعدش هم نمیدونم
بهت خبر میدمیونگی:نامجون؟جفتت؟
-هوم
یونگی:رابطتون اینقدر خوب شده که حضوری میرید بیرون؟
-برای تو هم عجیبه؟
یونگی:نمیدونم
فقط گند نزن خب؟-اگر میدونستم دارم گند میزنم،که نمیزدم احمق
یونگی:هووووف
اگر کلا کاری نکنی چی؟-مثلا مثل تو چپ و راست نزنمش؟
یونگی:یه کلمهی دیگه بگی بلاکی
فعلاخداحافظ-اگر بلاک کردن من چیزی رو عوض میکرد،برات انجامش میدادم
فعلااز صفحه چت با یونگی خارج شد و به نامجون پیام داد:من جلوی در نشستم
تو کجایی؟❤🌈:نچ نچ نچ نچ نچ
چه وقت نشناس
ده دقیقه زودتر؟-به اینم گیر میدی؟
❤🌈:نه
-خب نگفتی چرا داری میای من رو ببینی؟
❤🌈:برای دیدن جفتم،نیاز به دلیل دارم؟
چشمهای جین با خوندن پیام نامجون،برق زد و لباش به لبخند باز شد.چند بار چیزهای مختلفی رو در جواب نوشت ولی همه رو پاک کرد.واقعا نمیدونست باید چه جوابی بده.اینقدر غرق تقلاهاش بود،که متوجه نشد نامجون کنارش وایساده و به جین و دیوونه بازیهاش نگاه میکند:میتونم بپرسم چی اینقدر جذاب بوده که لبخندت تا بناگوش بازه و به خودت میپیچی؟
با شنیدن صدای نامجون از جاش پرید:اوه نه یعنی آره!پیامت یکم زیادی برام شیرین بود
نامجون تکخندی کرد و به دیوار تکیه داد:پس از این به بعد یادم باشد، وقتی قراره بیام پیشت، بهت پیام ندم که توجهت رو اینقدر جلب کند و خودم رو نبینی

YOU ARE READING
Mate
WerewolfCouple:vkook,minyoon,jinjoon Genre:chatstory,omegaverse این فیک چت صرفا جهت سرگرمی نوشته شده. شروع:۲۶ مهر ۱۴۰۲ ۲۱:۲۱ پایان:۴دی۱۴۰۲ ۲۱:۲۹