33

269 51 0
                                    

Yoongi's pov

بعضی وقت ها آدم‌ها یه کاری می‌کنن که میدونن قراره تهش ناامید بشن و بمونن و حال خرابشون ولی باز هم انجامش می‌دن.دروغ شیرین رو می‌خوای؟نه ممنون!حقیقت تلخ رو ترجیح میدم!


وقتی بعد از شیفت طولانی‌ای که داشتم،قصدِ مغازه‌ی جیمین رو کردم می‌دونستم قرار نیست هپی اندینگ باشد.می‌دونستم قرار نیست مثل جفت های دیگه،با دیدنش خستگیم دود شه بره هوا ولی این یه اثبات برای خودمم بود که حق با بقیه نیست.‌همه میگن من زیاده روی می‌کنم و احساسی هم ندارم ولی اون‌ها از حقیقت‌های زندگی من چی می‌دونن؟من فقط جایی برای زخم بیشتر ندارم.



وارد مغازه شدم و عطر جیمین توی بینیم پیچید.‌اونجا بود.کنار یه دختر جدید و درحال دلبری!روشنفکری؟نه ممنون! من توی عهد کنفسیوس زندگی‌ می‌کنم!




با حس کردن رایحه‌ام به سمتم برگشت.یه لبخند از اونایی که من دوست دارم روی لب هاش بود ولی برای کس دیگه‌ای بود.‌می‌دونستم نگاهم دلخوره ولی خب که چی؟مگه واقعا دلخور نیستم؟پس چی رو مخفی کنم؟




از جیمین دلخورم که به احساساتم اهمیت نمیده!به اون دختر که همه چیز تمومه غبطه می‌خورم و به اینکه کنار جیمینم وایساده و جیمین هم ازش دل می‌بره حسادت می‌کنم!و از تمام این حس ها خشمگینم!توی این دنیای بزرگ نباید یه نفر برای من میموند؟



اولین قطره اشکم سرازیر شد و من دیگه توی مغازه نبودم که جیمین ببینه باهام چیکار کرده!حس کردم دنبالم اومد ولی برای رسیدن بهم باید یکم سریع تر می‌بود!به خودم اومدم و دیدم بالای سر تپه‌ی قبر کشته های ارتشم!کساییکه یه روزی جای من بودن یا شاید کنارم!آدم هاییکه زخم برداشتن و بخاطرش خواسته نشدن!یعنی امگاهای دیگه‌ای هم مثل من بودن؟شاید اگر این زخم رو نداشتم...




گریه امونم رو بریده و نمیدونم چی درسته و چی غلط!من چرا اینجام و چیکار باید بکنم؟باید ردش کنم و این عذاب دائمی رو از بین ببرم؟من خیلی ساله تنها زندگی می‌کنم!از پس اینم برمیام نه؟





ساعت از دستم خارج شده بود و خورشید درحال غروبه!چشم‌هام رو بستم و اجازه دادم از لحظات پایانیِ حضور خورشید لذت ببرم که رایحه‌ی آشنایی توی بینیم پیچید و بعد صداش گوشم رو پر کرد:یونگیِ من زیر درخت آلبالو گم شده
سواد داری؟
نچ نچ
بیسوادی؟
نچ نچ
خرم میشی؟






-جونگکوک خفه شو عشقم




ادای جاخورردن درآورد.دست جلوی دهنش گرفت و دوباره نچ نچ کرد:هیونگ عزیزم!تو که عاشق صدامی چرا گه میخوری؟




-من گه بخورم عاشق صدای نکره‌ی تو باشم!




خودش رو کنارم انداخت و به عادت همیشگیش بهم تکیه که چه عرض کنم،روم پهن شد:وای هیونگ!قلبم رو می‌شکنی!ولی چون من آدم بخشنده‌ایم و میدونم دروغ می‌گی،می‌بخشمت!


-عجب!حالا اینجا چیکار داری؟



+گفتم که!یونگیم گم شده بود!اومدم دنبالش!




-عجب تر! کی گفته گم شدم؟



+گوشیت خاموش بود




-خب به تو چه؟




هینی کشید و از روم پاشد:یعنی چی که به من چه؟من دونسنگ عزیزتم!




-یادم نمیاد!




ابرویی بالا داد و پرسید:واقعا هیونگ؟




حالت چهره‌اش هشدار دهنده بود ولی من هم خودم رو نباختم:آره عزیزم





+چون گفتی عزیزم می‌بخشمت!حالا پاشو بریم




-کجا به سلامتی؟




+دور دور




-با جفتت برو




+باتو میخوام برم



-ولی من نمی‌خوام



هلم داد و روی زمین پینم کرد:مطمئنی؟



نیشخند زدم و گفتم:آره



سری به نشونه تایید تکون داد و فکر کردم قبول کرده ولی شروع به داد زدن کرد:کمک!کمک!کمک!



ترسیده جامون رو عوض کردم و با دست، دهنش رو بستم:چیکار می‌کنی دیوونه؟



قبل از اینکه جوابی بگیرم،دونفر از پشت گرفتنم:مقاومت کردی باز؟



صدای نونا بود و فرد دوم،سوکجین غرغرو:یه بار برای دورهمی هامون نه نیار تا به زور متوسل نشیم




-لعنتیا وقتی یکی نمیاد باید بیخیالش بشین نه اینکه اکیپ جمع کنید، خفتش کنید



قبل از اینکه جوابی بگیرم،صدای جفت نونا،هوسئوک،بلند شد و بعد خودش هم اومد جلو:سه نفر آدم از پس یه بچه گربه برنمیاید؟





الان منظورش از بچه گربه من بودم؟اصلا این اینجا چی می‌خواد؟خواستم بپرسم که نامجون هم اومد و هینی کشید:جینی چیکار می‌کنی؟مگه مجرم گرفتید؟



بعد صدای نفس نفس زدن تهیونگ باعث شد متوجه بشم اونم اومده:من برای ساعت ۹ رستوران رزرو کردم!زود باشید!الان میزمون رو میدن بره



این بچه واقعا نیاز دارد ورزش کند!حتی از پس ۴ قدم دوویدن هم برنمیاد.با حرفش نونا سر تکون داد و راه افتاد و من رو هم مثل گونی سیب زمینی کشید.یاد بچگی هامون افتادم که زورش نمی‌رسید بغلم کنه و روی زمین می‌کشیدم!یسری چیزها عوض نمی‌شن مثل عادت های نونا!اوپس!یادم رفته بود که من خانواده دارم!سونگمین و سوکجینی که دستم رو بگیرن و بکشن تا ازشون دور نشم.جونگکوکی که جلو تر راه میره و هرچند قدم برمی‌گرده تا یه خوراکی توی دهنم بذاره یا برام زبون دراره!من تنها نیستم!




-دستم کند!ولم کنید خودم میام!




نونا وایساد و توی چشم‌هام زل زد:قول؟



-قول

MateWhere stories live. Discover now