یونگی واقعا الآن احتیاج داشت یه کتاب جدید و خوب بخره و بطور کامل بخونتش وگرنه دیوونه میشد ولی مغازهی مدنظرش مال جفتش بود و برای اینکار مجبور میشد ببینتش.
دوراهیِ سختی بود.حتی سخت تر از دوراهیِ بین قطع کردن دو سیم موقع خنثی کردن یک بمب دست ساز که برای اولین بار توی ماموریت دیدیش و اصلا از روتین رنگ سیم ها و طریقه ی بستنشون پیروی نکرده.
بعد از کلی کلنجار رفتن با خودش تصمیمش رو گرفت و راهش رو به سمت مغازه جفتش کج کرد.از فضا و وایب اونجا خوشش اومده بود و جفت پیدا کردنش قرار نبود مانعش بشه.
وارد مغازه شد و بدون توجه به کسی به سمت همون قفسهای رفت که سری پیش چند تا کتاب رو برای خودش انتخاب کرده بود و بخاطر لمس بی موقع جفتش و بعد هم دعوتش به مهمونی نتوسته بود بخرتشون:ببین کی اینجاست؟
با برخورد نفس گرمی به گوشش،ناخودآگاه با آرنج توی شکم فرد پشت سرش کوبوند:آخ!حداقل آروم تر بزن!
با چشم غره رفتن بقیهی افراد به سمتشون با تعظیمی ازشون عذرخواهی کرد و بعد به سمت جفت مجروحش برگشت:خوبی؟
-میدونی توی حالت عادی، ملت این سوال رو برای احوال پرسی کردن، میپرسن و بین ما تاحالا فقط بعد از کتک خوردن های من این سوال رد و بدل شده
یونگی وقتی دید آلفای کتاب فروش آسیبی ندیده،بی توجه بهش، روش رو به سمت قفسه برگردوند و کتاب های عزیزش رو برداشت:از این به بعد نمیپرسم
جیمین دستش رو به قفسه ها گرفت و صورتش رو به صورت یونگی نزدیک کرد:نگفتم که نپرسی؛گفتم که نزنی
یونگی یه نگاه توی صورتش چرخوند و خونسرد جواب داد:به لطف گرگم تا حالا هم کلی مراعاتت شده و همین حالاش هم باتوجه به فاصلهی صورتامون باید یه مشت میخوردی ولی من حواسم جمع تر شده و نزدمت
-فاصله صورتامون کم نیست وگرنه خورده بودم بیخودی منت نذار
+گرگم قدرتم رو در مقابلت کنترل میکنه
-منم دوستش دارم
+چه ربطی داشت؟
-اون چون دوستم داره نمیذاره بهم آسیب بزنی و من هم دوستش دارم
+چون جفتشی بهت آسیب نمی زنه
-چه فرقی کرد؟مهم اینه که بهم اهمیت میده
یونگی در مقابل حرف های جفتش چشمی چرخوند و به سمت شریک جفتش که پشت میز نشسته بود؛رفت تا کتاب هاش رو حساب کنه و جیمین هم پشت سرش راه افتاد:داشتیم حرف میزدیم
یونگی کتاب ها رو روی میز گذاشت تا حساب بشن:نیومده بودم که حرف بزنیم
جیمین با سر به دستیارش علامت داد که نیازی نیست پولی بگیره:نمیشه تغییر برنامه بدی؟
+جیمین چیکار میکنی؟
-هیچی بخدا.چیشدی؟
حق به جانبه دست به سینه شد:چرا چشم و ابرو میری کتاب هام رو حساب نکنه؟
-آدم میره مغازه جفتش باید پول بده؟هدیه در نظر بگیرش
سعی کرد مودبانه و با لحنی که جیمین رو اذیت نکنه جواب بده:هدیه حرمت داره و موقع خریدش یه نفر به فرد دیگه فکر کرده و وقت گذاشته؛ تازه نشون دهنده ی شناخت یه نفر از فرد دیگه هم هست!ولی کاری که تو می خوای بکنی فقط حساب کردن خرید های منه و چون هنوز چیزی بین ما قطعی نیست نمیتونم اجازهاش رو بدم!
جیمین به شریکش علامت داد تا از یونگی پول بگیره و دست به سینه شد:پس نظرت چیه برنامهات رو عوض کنی و با من بیای بریم بیرون تا بالاخره بتونیم قدمی به سمت قطعی شدن رابطمون برداریم؟
یونگی پول کتاب هاش رو پرداخت کرد و قبل از اینکه به سمت در بره یادش بود که جواب جفتش رو بده:باشه!راه بیوفت بریم!

YOU ARE READING
Mate
WerewolfCouple:vkook,minyoon,jinjoon Genre:chatstory,omegaverse این فیک چت صرفا جهت سرگرمی نوشته شده. شروع:۲۶ مهر ۱۴۰۲ ۲۱:۲۱ پایان:۴دی۱۴۰۲ ۲۱:۲۹