17

360 71 0
                                    

Namjoon's pov.

خنگ:سلام عشقم

-بازم تو؟

خنگ:میدونم دلت تنگ شده بود

-خدا شفا بده

خنگ:عاشق،شفا ناپذیره

-میدونی عشق توی درجات بالا که به جنون میرسه یجورایی بیماریه و باید تشریف ببری تیمارستان؟
مواظب باش🤫

خنگ:الهی تب کنم شاید پرستارم تو باشی

-این تب کردن نیست هانی

خنگ:تو منو هانی صدا زدی😍😍
بالاخره تلاش هام دارن نتیجه میدن

-😐😐

خنگ:میدونم خوشگلم
از دستت در رفت وگرنه قرار نبود اینقدر زود ابرازش کنی
وانمود میکنم نشنیدم🤫
نیاز نیست معذب بشی😌


-😐😑😶😵
خسته ام
میخوام برم بخوابم



خنگ:روز سختی داشتی؟

-آره یه نفر پیام داده و داره رو مخم میره

خنگ:شماره بده حالیش کنم

-××××××××××


خنگ:اینکه شماره‌ی منه

-دقیقا

خنگ:من متاسفم
فکر نمی‌کردم یه همچین حسی داشته باشی
خداحافظ

نامجون دستی روی قفسه‌ سینه‌ی دردناکش کشید.‌اون همیشه جین رو پس می‌زد ولی چرا با جوابی که جین داد حس می‌کرد؛قلبش فشرده شد؟چرا جین بجای اینکه مثل همیشه سمج‌بازی دربیاره فقط‌ خداحافظی کرد؟این دردِ توی قلبش،مال جین بود و اون فقط بخشیش رو احساس میکرد!

MateTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang