با نهایت سرعتی که در توانش بود، شروع به دویدن کرد.
وسط راه به دو سه نفری تنه زده، در حین دویدن با صدای بلندی معذرت خواهی کرد.در حالی که زیر لب بد و بیراه نثار استادش میکرد کولهاش رو محکم گرفت و سرعتش رو بالا برد.
با دیدن اخرین اتوبوس که تقریبا ته خیابان رسیده بود،سر جاش خشک و پلکهاش با ناامیدی بسته شد.
دست هاش رو به زانوهاش تکیه داد تا نفسی تازه کنه.
کلافه دستی به موهاش کشید و به سختی اب دهانش رو بلعید.امروز، درست از لحظهی بیدار شدنش پشت سر هم بد اورده بود.
اون از کلاس صبحش که به خاطر نشنیدن الارم گوشی خواب مونده، دیر رسید و در نهایت مجبور شد برای گذروندن زمان کتاب درسی به دست بگیره و بعد کلاس اخرش که به خاطر دیر رسیدن استاد مجبور شدن زمان بیشتری رو سر کلاس بمونن.
اینکه اتوبوس اخر رو هم از دست داده بود، خونش رو به جوش اورده بود.واقعا نمیفهمید که استاد پیر و بداخلاقش چه خصومتی باهاش داره، اگه اجازه میداد که جونگکوک فقط نیم ساعت زودتر کلاس رو ترک کنه، مجبور نمیشد امروز غر زدن های صاحب کارش و گوش بده.
همچنان نفس نفس میزد.
پوف کلافهای کشید و قامت صاف کرد.
دیگه نسبت به این حجم از بدشانسی بی حس شده بود.نگاهی به کیف پولش انداخت و به فکر فرو رفت.
شاید بهتر بود امروز کمی با خودش مهربون میبود تا افکار پر تلاطمش رو به ثبات برسونه. بیتوجه به محتویات کم داخل کیف پولش برای اولین ماشین زرد دست تکون داد........
اتفاقاتی که در طول روز براش پیش اومده بودن، با تمام قوا به جونگکوک اثبات میکرد که همیشه بدتر از بد هم وجود داره.تمام روز رو دویده بود تا به کارهاش برسه اما انگار کائنات دست به دست هم داده بودن تا تلاشهای پسر رو بیثمر جلوه بدن.
بی صدا روی صندلی چرک و چربی که انتهای اشپزخونه بود، نشست.گردن و کتفش با درد اخت گرفته، پسر رو از اعتراض کردن به شرایط موجود دور میکرد.
هنوزم نمیدونست که چرا تن به انجام چنین کاری داده!خسته بود، خسته تر از هر وقت دیگه ای... حتی خسته تر از روزی که دزد تموم دارایی اش رو جلوی بانک زد، دارایی نه چندان زیادش رو.
حتی با اینکه تموم روزهای هفته رو تا نیمههای شب کار میکرد، ولی باز هم کمی موجودی حسابش بهش دهن کجی میکرد.
گاهی اوقات و با غم از حسابی که عمه یونا براش پول واریز میکرد، مجبور به برداشت میشد.
با حال زاری چشمهاش رو بست و نالهای کرد.
چند لحظهای رو در تلاش برای جمع کردن تتمهی انرژی و امیدش صرف کرده، بالاخره تن از صندلی جدا کرد تا برای گرفتن حقوق اخر ماهش پیش صاحب مغازه بره.
YOU ARE READING
I'm Fine
General Fiction🌻 من خوبم 🌻 ✪نویسنده : سرندیپیتی ✪کاپل : کوکمین ✪ژانر : درام، عاشقانه، قسمتی از زندگی، اسمات ✪آپ : یک بار در هفته ✪خلاصه : سرنوشت؟ نه این انتخاب خود آدمهاست که اونها رو توی مسیری که باید باشن، میکشونه و این انتخاب جئون جونگکوک، دانشجوی سا...