_کارت تموم شده هیونگ؟
با پرسش نامجون، نگاهی به میز بهم ریختهاش کرد.
بیشتر کارهاش نیمه مونده بود، اما توجه جیمین به پسرکش که روی مبل در خواب فرو رفته بود، بود.بعد از استعفای پرستار مورد علاقهی میونگسو بابت بارداری پیش اومدهاش، تقریبا هر روز پسرش برای خونه نموندن بهونه میگرفت و با جیمین راهی شرکت میشد.
کلافه از شرایط موجود، هوفی کشید.
با اینکه بیشتر تمرکزش رو روی پیدا کردن پرستار گذاشته و با بیش از بیست نفر مصاحبه کرده بود، ولی به هیچ نتیجهی مطلوبی نرسیده و در نهایت با حواسی پرت و اعصابی مخدوش، مسئولیت پیدا کردن پرستار رو به گردن نامجون انداخته بود.خیره به صورت درهم جیمین، قدم پیش گذاشت و دستی مقابل صورت مرد تکون داد.
_هیونگ! چیزی شده؟
_ببخشید نامجونا. حواسم نبود. تموم نشده ولی بقیهاش رو تو خونه انجام میدم......
با رد کردن اسانسور و رسیدن به لابی، نامجون نگاه جستجوگرش رو به اطراف انداخت و با دیدن جونگکوک که با سری پایین افتاده درگیر بازی با دستهی کیفش بود، لبخندی زد.
_جونگکوک شی.
_اومدی نامجون هیونگ؟
با لبخند بزرگ و شرمندهای به پسر گفت.
_ببخشید که معطل شدی.لبخندی روی لبش نشسته، سری تکون داد .
نگاه از نامجون گرفته، سرشونهی پسر رو رد کرده، به یک جفت تیلهی خوشرنگ و اشنا پیوند خورد.
تیلههای اشنایی که مدتی از اولین دیدارشون میگذشت.هیجان زده از دیدن جیمین لب گزیده، نامجون متوجه رد نگاه جونگکوک روی جیمین شد.
با عقب کشیدن خودش خواست فضایی برای اشنایی اون دو فراهم کنه اما وقتی نگاه میونگسو تازه متوجه جونگکوک شد، فریادی از شادی کشید و تقریبا به سمت پسر پرواز کرد.
_جونگکوکی...
با کشیده شدن گوشهای از لباسش، بالاخره دل از خیره شدن به چشمهای جیمین کند.
_هی... رفیق! چطوری؟میونگسو که با دیدن جونگکوک، تقریبا خواب از سرش پریده بود، با خنده پاسخ داد.
_خوبم، چرا امروز نیومدی پیشم؟ میدونی چه قدر منتظرت شدم؟ابرویی بالا انداخته، متعجب از رفتار تازهی پسرش به قاب مقابلش چشم دوخت.
با خندهای بابت لحن دلخور و لوس شدهی پسربچه، روی دو پا نشست و دستی به موهای لختش کشید.
_ باور کن میخواستم بیام ولی امروز خیلی سرم شلوغ بود.
میشه این بار منو ببخشی؟ قول میدم تکرار نشه... هوم؟!دلخوریش در کسری از ثانیه رفع شده، با لبخندی سر تکون داده، در نهایت لبهای سرخش رو روی گونهی جونگکوک متصل کرد.
در حالی که نمیتونست شدت صمیمیت پسرکش با شخصی غریبه رو هضم کنه، چند باری پلک زد.
اروم گرفتن میونگسو در اغوش غریبهای و حتی بوسیدن اون شخص چیزی بود که اگه جیمین به چشمهای خودش نمیدید هرگز باور نمیکرد.
YOU ARE READING
I'm Fine
General Fiction🌻 من خوبم 🌻 ✪نویسنده : سرندیپیتی ✪کاپل : کوکمین ✪ژانر : درام، عاشقانه، قسمتی از زندگی، اسمات ✪آپ : یک بار در هفته ✪خلاصه : سرنوشت؟ نه این انتخاب خود آدمهاست که اونها رو توی مسیری که باید باشن، میکشونه و این انتخاب جئون جونگکوک، دانشجوی سا...