_شب پیش من بخواب.
_باشه عزیزم، شب پیش تو میخوابم!لبهی تخت نشست و بوسهای روی موهای سیاه رنگ میونگسو زد.
جیمین با لبخندی به پهنای صورت تکیهاش رو به چهارچوب در اتاق میونگسو داد.دست در جیبهاش فرو کرده رو به مادرش گفت.
_چرا بهش قول میدی وقتی روی تختش کمرت اذیت میشه؟!_بابا!
صدای معترض میونگسو جیمین رو به خنده انداخت.
دست به سینه و حق به جانب رو به پدرش غرید و به دنبالش صدای خندهی مادربزرگش رو بلند کرد.
نگاهش رو از مادرش گرفته به چشمهای گرد شدهی پسرش داد._مامان به خاطر من امده سئول پس باید اینجا بخوابه.
_به خاطر تو اومده؟!تکیهاش رو از چوب گرفته، قدمی به داخل اتاق برداشت.
_مامان به خاطر هر چی که اومده باشه روی تخت شما اسیب میبینه... اگه میخوای پیشش بخوابی میتونی بری توی اتاق خودش... هوم؟!
منتظر به چشمهای میونگسو نگاه دوخته بود که سونها با دیدن دوئل میون چشمهای پسر و نوهاش خنده کنان از جا برخاست.
_پدرت درست میگه میونگسوا... میتونی پیش من بخوابی، البته من یکم با پدرت حرف دارم. روی تخت من استراحت کن تا بیام پیشت، باشه؟
با لبهایی جمع شده از جدیت نگاه جیمین سری برای مادربزرگش تکون داد.
دوباره روی صورت میونگسو خم شده، بوسهای از پیشونی پسر برداشت.
چشم از مادر و پسرش گرفته از اتاق خارج شد.
سوزش چشمهاش، جیمین رو به یاد نوبت چشم پزشکی که با غفلت پشت گوش انداخته بود، انداخت._جیمینا!
دست از مالش چشمهاش برداشت و با نگاهی تار شده به حضور سونها در اتاقش چشم دوخت.
_بیا تو مامان.
_بازم چشمات اذیتت میکنن؟با نگرانی از سرخی چشمهای جیمین به پسر نزدیک شده، روی تخت نشست.
_چیزی نیست... دربارهی چی میخوای باهام حرف بزنی؟ خسته نیستی؟ استراحت کن فردا حرف میزنیم.
دستش رو روی موهای جیمین نشوند.
با خزیدن انگشتهای مادرش بین تار موهاش، چشم بست._دلم برات تنگ شده بود.
زیر لب گفت و با پیچیدن عطر همیشگی و ملایم مادرش زیر بینیش لبخندی زد.
_دلت برام تنگ میشه و برای دیدنم پیشم نمیای!
دلخوری ضمیمهی صداش شده چشم های جیمین رو باز کرد.
_این بحث تکراری و پر تنش و وسط نکش خانم پارک.
از کنار سونها بلند شده به سمت بطری شفافی که حضور محتویاتش رو به نمایش گذاشته بود، رفت.
_اینکه میخوای منو به خوردن چند شات از اون شراب فرانسوی دعوت کنی، میتونه از عصبانیتم کم کنه.
YOU ARE READING
I'm Fine
Ficción General🌻 من خوبم 🌻 ✪نویسنده : سرندیپیتی ✪کاپل : کوکمین ✪ژانر : درام، عاشقانه، قسمتی از زندگی، اسمات ✪آپ : یک بار در هفته ✪خلاصه : سرنوشت؟ نه این انتخاب خود آدمهاست که اونها رو توی مسیری که باید باشن، میکشونه و این انتخاب جئون جونگکوک، دانشجوی سا...