"من خوبم" پارت بیست و سوم

105 21 17
                                    

نگاهی به سرتاسر راهروی خلوت بیمارستان انداخته، دم عمیقی گرفت.

بیشتر از هفت ساعت از به هوش اومدن جونگکوک می‌گذشت و جیمین بعد از ساعاتی کلنجار رفتن با خودش و جمع و جور کردن افکارش بالاخره تصمیم گرفته بود تا به بیمارستان بیاد.

هیجان داشت و اضطرابی که از خوشحالی دیدن جونگکوک نشات می‌گرفت؛ بالاخره پسر بعد از خواب ۴۸ ساعتش رضایت داده بود تا به هوش بیاد.

نگاهی به دست‌هاش که هیچ گلی رو حمل نمی‌کردن انداخته، کلافه هوفی کشید.

_باید گل می‌خریدم...

زیر لب غرید و لعنتی به شلوغی این روزهای شرکت فرستاد؛ شلوغی که بهش اجازه نداده بود همون چند ساعت پیش که خبر به هوش اومدن جونگکوک رو شنیده بود همراه کیونگسو شده، به ملاقات پسر بیاد.

بالاخره تکونی به پاهاش داده به سمت اتاقی ‌که پسر درش بستری بود، رفت.

تقه‌ای به در زده، آروم داخل شد.

نگاهی به اطراف انداخته، روی جونگکوک متوقف شد.
نزدیک‌تر شده، اهسته لب زد.
_جونگکوک.

چشم‌های بسته‌ی جونگکوک، جرئتی به پاهاش داد تا نزدیک‌تر شه.

بی سر و صدا تخت رو دور زده، جایی نزدیک پسر متوقف شد.

با صدای اهسته‌ای که بعید می‌دونست به گوش جونگکوک برسه، زمزمه کرد.
_خوابی؟

بدن اسیب دیده‌ی جونگکوک که با نبود لباس و با وجود باندهای سفید رنگ در معرض دید قرار گرفته بود نگاه جیمین رو پایین کشوند.

کبودی های وسیعی که حوالی شکم و سینه‌ی پسر دیده می‌شد، اخم‌هاش رو در هم فرو برد.
_کدوم بی شرفی این کارو باهات کرده؟

چشم بست و سعی کرد ارامش خودش رو حفظ کنه.
دیدن این کبودی ها، اخمی که موقع تنفس بین ابروهای جونگکوک می‌نشست... بانداژ سفید رنگ روی سرش، همه و همه دلیلی بود برای فشردگی بیشتر قلبش.

دست پیش برده روی قسمتی از سر جونگکوک که حدس می‌زد اسیب دیده باشه، گذاشت.

انگشت‌هاش نوازش گونه، تار و پود سفیدی زیرش رو لمس می‌کرد و پیش می‌رفت.

با فرو رفتن سر انگشت‌هاش به داخل موهای پسر، اهی زیر لب کشید.

خم شده روی سر جونگکوک، بوسه‌ای به پیچ و تاب سیاه رنگ موهای پسر گذاشت.
_هیونگ.

صدای اهسته‌ی جونگکوک، باعث شد کمی از پسر فاصله بگیره.
نگاهش رو به چشم‌های نیمه باز جونگکوک داد و لبخند بی جونی زد.
_جونگکوک.

هول کرده بود و این براش عجیب می‌اومد.
لب‌هاش رو خیس کرده، قدمی نزدیک شد.
_خوبی؟

فاصله‌ای بین لب‌های خشک شده‌اش انداخته، با صدایی که بر اثر گرفتگی بم تر شده بود، پاسخ داد.
_خوبم...

I'm FineWhere stories live. Discover now