بعد از اعلام موافقتش به نامجون بابت پیشنهادی که از مرد گرفته بود، به جمع کردن وسایل مورد نیازش پرداخت.
نوک انگشتان یخ کردهاش، سرعت کارش رو پایین اورده بود.
وقتی هوسوک برای بار دهم با لباسهای پراکنده و چمدون چیده نشدهی پسر مواجه شد، با ابروهایی بالا رفته لب زد._میتونم بپرسم از نیم ساعت پیش که از اتاق رفتم بیرون کدوم یکی از این بدبختا رو فرستادی تو چمدونت؟ تا کی میخوای بشینی و بهشون نگاه کنی؟!
جلو رفت و با انگشتهای پاش جونگکوک رو از جلو چمدون به کناری فرستاد.
_بذار من میچینمشون.
_نمیخواد هیونگ تو خستهای.
_نیستم. برو کنار زودتر تموم شه.با چشمهایی پر شده از نگرانی، خیره به حرکت سریع دستهای هوسوک، زمزمه کرد.
_هیونگ من میترسم نتونم از پس این کار بربیام.بدون گرفتن نگاهش از لباس زیرهای متفاوتِ انتخابی جونگکوک جواب داد.
_میشه یه جمله جدید بگی؟ این بیستمین باره که این جمله رو میشنوم.
_خب اخه... هی! هوسوک هیونگ داری چی کار میکنی؟ اون مال منه.به لباس زیر طرح چهارخونهای که اخیرا چشمش رو گرفته و خریده بودش اما هنوز فرصتی برای استفاده ازش پیدا نکرده بود اشارهای کرد.
هوسوک لباس زیر رو کامل زیر هودیش چپوند و با لبخندی گفت.
_مال تو بود. دیگه مال منه.
_داری یادگاری برمیداری؟چشم غرهای به پسر رفت و با پوزخندی لب زد.
_من که میدونم تو حتی اگه از اینجا بری بازم سر و کلهات پیدا میشه.
_ممنون از این حجم محبتی که نسبت بهم داری.
_قابل نداره.
سری به تاسف تکون داد و برای دست و پا کردن غذایی از جا برخاست.
_میرم شام بپزم.
_یه جوری میگی میرم شام بپزم که حس میکنم باید شام امشبو از روی منو انتخاب کنم... دیگه رامیون پختن که این حرفا رو نداره.نچی زیر لب گفته، غرغر کنان از اتاق خارج شد و به سمت اشپزخونه رفت.
خیره به ابی که داخل قابلمه پر میشد، با صدای بلند هوسوک قابلمه رو روی سینک گذاشت و به سمت اتاق رفت.
_چی شده هیونگ؟ چرا داد...با دیدن جعبهای که به خوبی روی دست هوسوک در حال خودنمایی بود، لب گزید.
ابرویی بالا انداخت و با لحن عجیب شدهای گفت.
_میشه توضیح بدی به چه دلیل لعنتی، توی چمدونی که قراره با خودت به اون خونه ببری، کاندوم هست؟!
نگاهی به جعبه انداخته، با چشمهایی گشاد شده ادامه داد.
_با طعم لیمو...با نگاه گریزانی که سعی میکرد به چشمهای هوسوک برخورد نکنه، لب زد.
_هیونگ... خب اشتباه شده، قرار نبود تو اینو ببینی.
در حالی که منتظر به جونگکوک چشم دوخته بود، با شنیدن این جمله از جا پرید._هی کجا دَر میری؟ بیا اینجا ببینم! مگه قراره اونجا چی کار کنی که کاندوم میذاری تو چمدونت؟ هان؟
YOU ARE READING
I'm Fine
General Fiction🌻 من خوبم 🌻 ✪نویسنده : سرندیپیتی ✪کاپل : کوکمین ✪ژانر : درام، عاشقانه، قسمتی از زندگی، اسمات ✪آپ : یک بار در هفته ✪خلاصه : سرنوشت؟ نه این انتخاب خود آدمهاست که اونها رو توی مسیری که باید باشن، میکشونه و این انتخاب جئون جونگکوک، دانشجوی سا...