"من خوبم" پارت دهم

214 29 1
                                    

_هیونگ بیا غذا اماده‌اس.

جیمین رو صدا زد و وقتی هیچ عکس العملی از مرد ندید جلو رفت و کنارش روی تخت نشست.


_جونگکوک.


صدای گرفته‌ی مرد به طرز ازار دهنده‌ای روی پرده‌ی گوش‌هاش چنگ می‌انداخت.


_بله؟


_نمی‌تونم انگشت‌هام رو از هم باز کنم.


_چرا نمی‌تونی؟


دست‌های در هم قفل شده‌اش رو به سمت جونگکوک گرفت و در حالی که نگاهش هنوز هم به بدن خوابیده‌اش روی تخت چسبیده بود، لب زد.

_نمی‌تونم دست‌هام رو از هم فاصله بدم... نگاه کن.


انگشت‌های به هم چسبیده جیمین باعث ترس و تعجب شده، زمزمه کرد.


_چه بلایی سر انگشت‌هات اومده؟

خنده‌ی بی صدایی کرد و سرش رو پایین تر برد.


_چرا نگاهم نمی‌کنی جیمین هیونگ؟

_نمی‌تونم.

دستش رو جلو برد و زیر چونه‌ی جیمین گذاشت.


_نگاهم کن!


با تاخیر نگاهش رو به چشم‌های منتظر جونگکوک داد.

_چرا چشم‌هات انقدر قرمزه؟

با دیدن سفیدی سرخ شده‌ی چشم‌های جیمین لب زد و دستش رو روی گونه‌ی رنگ پریده‌ی مرد گذاشت.

_ازم فاصله بگیر... قبل از اینکه اسیب ببینی.

سرش رو به سرعت و نفی تکون داد.

_اهمیتی نداره... من کنارت می‌مونم تا خوب شی، تا سبک شی...

_من حتی نمی‌تونم بدنم رو تکون بدم.

_می‌تونی کافیه بخوای. من اینجام تا ازادت کنم.


_من خیلی اسیب دیدم جونگکوک.


سرش رو جلو برده بوسه‌ای روی پلک های جیمین گذاشت.


خیره در چشم‌های جیمین که به ارومی از سرخیش کاسته می‌شد لب زد.

_می‌دونم هیونگ... یه جایی خوندم اونایی که بیشتر اسیب دیدن خنده‌های قشنگ‌تری دارن... خوش به حالم که می‌تونم خنده‌هات رو ببینم... برام بخند هیونگ.

دستش رو روی گره‌ی دست‌های جیمین گذاشت و پر اطمینان ادامه داد.

_بهم اعتماد کن هیونگ، کافیه دست‌هات رو به من بسپاری.


.


.


.


بی توجه به نور خورشید که از لابه‌لای پرده‌ی سفید رنگ راه به داخل گرفته، ذهنش رو پیش خروار سیاهی پخش شده روی سینه‌اش گذاشته بود.

هنوز کمی از بدن درد شب قبل باقی مونده و حالا جسم خوابیده‌ی جونگکوک روی نیمه‌ی راست بدنش جایی برای تحمل نگذاشته بود.

_جونگکوک!

دستش رو توی موهای جونگکوک فرو کرد و از نرمی بیش از اندازه‌ی زیر انگشت‌هاش حس خوشایندی بهش دست داد.

_نمی‌خوای بیدار شی؟

بعد از مستی و تب و لرز شب قبل حافظه‌اش سر ناسازگاری گذاشته بود و تنها تصاویر محوی از تلاش جونگکوک برای سامان دادن به وضعیتش رو یاداور می‌شد؛ جیمین بیشتر از هر زمانی برای محبت و توجه جونگکوک قدردان بود.

_جونگکوکا... دستم سِر شده.

سر جابه‌جای شده‌ی جونگکوک روی سینه‌ی جیمین و فشردن گونه‌اش به بدن مرد فاصله‌ای بین لب‌‌های نیمه بازش رو بیشتر کرد.

لبخند به لب شونه‌ی پسر رو فشرد و در پِیش برخاستن یکباره‌ای جونگکوک رو دریافت‌ کرد.

I'm FineWhere stories live. Discover now