_بفرمایین
+تو مگه محافظ من نیستی جئون! پس چرا دور و برم نمیبینمت؟
_سلام رئیس کیم. من طبقه هم کفم. امروز بار سومه که بهم زنگ میزنین. دفعه قبل که منو احضار کردین بعد اینکه نتونستم سیبو ثابت نگه دارم رو سرم که با دارت بزنین عصبی شدین خودتون گفتین توی دست و پا نباشم. +خب حالا هرچی. الانم میگم کارت دارم. بیا دفترم. زوووود_در خدمتم رئیس
+هان؟
_گفتین کارم دارین بیام اینجا!جین که فقط بی اندازه سردرگم و بهم ریخته بود و میدونست داره همه چی رو سر اون محافظ بی گناه خالی میکنه از رفتار چند دقیقه قبلش با جونگکوک عذاب وجدان گرفته بود ولی طبق معمول به لطف جناب کیم تهیونگ عذرخواهی بلد نبود و اصلا نمیدونست حالا که این بانی عضله ای رو تا اینجا کشونده باید چیکار کنه اولین بهونه ای که به ذهنش اومد به زبون آورد: اوووووم خب من قهوه میخوام
_اگر قهوه میخواستین باید فقط یه سر تا سلف میرفتین یا زنگ میزدین بیارن یا اصن وقتی به من زنگ زدین میگفتین بگیرم بیارم +تو چرا با من انقد یکی به دو میکنی؟ اصن من قهوه سلفو دوست ندارم از همون میخوام که صبح برام گرفتی.جونگوک از رفتار جین که مثل بچه های پنج ساله داشت لجبازی میکرد و با لبای جلو اومده و اخم گره کرده بهونه میگرفت نه تنها ناراحت و عصبی نبود بلکه دلشم براش ضعف رفته بود و خدا میدونه اگر دستش بسته نبود الان جین داشت تو چه حالتی تاوان اینجوری کیوت بودنشو پس میداد. با تصور گاز محکمی که از اون لبای قلوه ای گرفت نیشش تا بناگوش باز شد. جین که داشت نگاهش میکرد با دیدن این لبخند عمیق یهویی، به عقل جئون شک کرد چون از صبح تا حالا مدام اون بچه رو اذیت کرده بود و تقریبا فقط بفاک نداده بودش که اونم حالا که دید از کاراش خوشش اومده و میخنده بد نبود بعنوان غول مرحله آخر روش انجام بده.
+حالت خوبه تو؟
_هووووم؟آره خوبم ممنون
+من که فکر نکنم. به هر حال؛ قهوه من کو؟
با همون لبخند جواب داد: چشم اونو هم میگیرم ولی بهم اجازه بدین یکی از چیزایی که بجز محافظ بودن و صاف کردن تابلو رو دیوار و هدف دارت شدن و پیک قهوه بودن بلدم بهتون نشون بدم
+آره چقدم که همینا رو بلد بودی. از تابلویی که واضحا کج نیست و دارتی که تو در فرو نرفته و قهوه ای که رو میزمه مشخصه. خوب اون یکی کاری که قراره انجام ندی رو انجام بده ببینم.مگه الان جین داشت به کارای جونگکوک ایراد نمیگرفت و بهش غر نمیزد؟ پس این مرضی که به جای ناراحت شدن داشت بیشتر و بیشتر بهش جذب میشد چی بود؟
برای نشون دادن هنرش به اون زیبای مغرور غرغرو لازم بود از شر لباسایی که داشتن بهش فشار میاوردن راحت بشه. کتشو در آورد و دقیقا در حالی که تو چشمای بیش از حد درشت شده جین خیره شده بود دکمه های پیراهنشو باز کرد و بدون قطع کردن ارتباط چشمیشون سمت میزش رفت. اینکه اونو اینجوری بی دفاع و آسیب پذیر روبروی خودش داشت که حتی قدرت اعتراض یا حرکتو از دست داده بود بی اندازه بهش لذت میداد. با یه حرکت ظاهرا عادی اما کاملا سکسی که از یکی از پارتنرهاش تو ذهنش مونده بود جلوی جین کنار صندلی زانو زد و یکی از پاهاشو گرفت. جین داشت چندین حس مختلف رو همزمان تجربه میکرد. ترسیده بود، شوکه و غافلگیر شده بود، هیجانی و مضطرب بود و با اون نگاه فاکی جئون شاید حس دیگه ای هم تو وجودش داشت شکل میگرفت که با تمام توان سعی داشت پسش بزنه.
YOU ARE READING
Thin line
Fanfictionهمیشه قرار نیست اون چیزی که انتظارشو داریم و براش برنامه ریزی کردیم اتفاق بیوفته. اتفاقا دنیا علاقه عجیبی داره که آدما رو سوپرایز کنه و خلاف خواسته هاشون پیش بره. دونفر شاید برای هم مناسب ترین باشن ولی راه کنار هم موندنو بلد نباشن در عین حال ممکنه ک...