به دو دلیل نمیتونست بخوابه. یکیش صدای رعد و برقای لعنتی که قصد نداشتن تموم بشن و مسابقه کی میتونه کیم سوکجین رو بیشتر بترسونه گذاشته بودن و بدتر از اون صدای قاروقور شکمش که نتیجه گرسنه موندنش در تمام روز بود.
آخرشم تو این جنگ دو به یک و نابرابر شکست خورد و تصمیم گرفت با سایلنت ترین حالت ممکن بره یه چیزی برای
خوردن پیدا کنه. به محض باز کردن در اتاقش با تهیونگی که حتی نرفته بود توی اتاق مهمان بخوابه و همونجا رو مبل خوابش برده بود مواجه شد و از رفتارش عذاب وجدان گرفت. حتما اگه اینجوری تا صبح میخوابید با سرماخوردگی و بدن درد بیدار میشد. با یه پتو و بالشت سمتش رفت. "خب حالا چجوری باید بدون بیدار شدنش سرشو رو بالشت بذارم؟"کنار مبل زانو زد تا سر آویزون شده شو بلند کنه که بیشتر چرخید و برای اینکه زمین نخوره ناچار شد با شونه نگهش داره و تازه اونموقع متوجه شد چالش اصلی بیدار نشدن تهیونگ نبود بلکه این حسی بود که داشت با برخورد نفس های گرمش درست به گودی گردنش که نقطه بینهایت حساس بدنش بحساب میومد، بیدار میشد. برای چند لحظه دلش میخواست اون دهنشو باز کنه خیسی زبونشو روی گردنش حس کنه اما سریع خودشو جمع کرد و سر خودش داد کشید که از کی تا حالا انقد پست شدی که به اونی که مثل برادرته و انقد معصوم و بیخبر کنارته چشم داری؟ سریع سرشو روی بالشت برگردوند و پتو رو روش کشید و سعی کرد ضربان بالای قلبشو با گاز بزرگی که از پیتزای باقی مونده از شب قبل زد خفه کنه.
_ که گفتی شام خوردی؟
شنیدن صدای بم خوابالوی تهیونگ همانا و پریدن غذا تو گلوش همانا. تهیونگ از شدت سرفه های جین دستپاچه شد و سریع خودشو بهش رسوند و سعی کرد با ضربه و ماساژ کمرش کمکش کنه. جین یکم که بهتر شد بهش اشاره کرد بس کنه چون محض رضای خدا اونجوری که داشت کمرشو نوازش میکرد ابدا کمکی بهش نمیکرد. سعی کرد خودشو تو موضع قدرت نگه داره.
+گرسنه نیستم. اومده بودم اّب بخورم چشمم افتاد به جعبه پیتزا.
تهیونگ دستاشو از پشت دورش حلقه کرد و توی گوشش زمزمه کرد: اوه،خداروشکر؛ بلاخره. دلم برای شنیدن صدات تنگ شده بود. لطفا وقتی ناراحت میشی باهام دعوا کن اما قهر خیلی ظلمه.
خدایا این مصیبت جدید چی بود که بهش دچار شده بود؟مگه سالها توسط تهیونگ به آغوش کشیده نشده بود؟ مگه صد بار صدای تازه از خواب بیدار شدشو نشنیده بود؟ پس الان چرا انگار یه چیزایی مثل قبل نبود؟ چرا زمزمه خش دار دم گوشش سکسی ترین و جذاب ترین نوای دنیا به نظر میومد؟
سریع خودشو از حلقه دستای تهیونگ آزاد کرد و با اخم گفت: کی گفته من آشتی کردم؟
_هیوووونگ...خواهش میکنم اذیت نکن بخدا من مثل چی پشیمونم که بی تو رفتم اونجا اصلا خوش نگذشت یه مشت دختر غریبه و مست که همش دنبال جلب توجه و لاس زدنن چه جذابیتی داره اخه؟
YOU ARE READING
Thin line
Fanfictionهمیشه قرار نیست اون چیزی که انتظارشو داریم و براش برنامه ریزی کردیم اتفاق بیوفته. اتفاقا دنیا علاقه عجیبی داره که آدما رو سوپرایز کنه و خلاف خواسته هاشون پیش بره. دونفر شاید برای هم مناسب ترین باشن ولی راه کنار هم موندنو بلد نباشن در عین حال ممکنه ک...