×××سلام دوستای عزیزم. بعنوان نویسنده ازتون خواهش میکنم اگر کمتر از ۱۸سال سن دارین یا از محتوای مربوط به رابطه جنسی خوشتون نمیاد این پارتُ رد کنین درواقع چیزی از روند داستان رو از دست نمیدین. لازمه یادآوری کنم تمام شخصیت ها مربوط به تخیلات نویسنده هستن و هیچ اشاره یا ربطی به واقعیت ندارن×××
نه تنها در طول راه هیچ حرفی نزده بودن بلکه به محض رسیدن بدون اینکه حتی همدیگه رو نگاه کنن سمت اتاق های جداگونه رفته بودن. هردو از هم عصبی بودن ، حق رو به خودشون میدادن و منتظر بودن اون یکی بیاد عذرخواهی کنه.
تهیونگ چشماش به در خشک شده بود انقدر که انتظار اومدن جینُ کشیده بود. آخرشم صبرش تموم شد و تصمیم گرفت به بهونه آب خوردن یه سر و گوشی آب بده ببینه جین چیکار میکنه. وقتی توی پذیرایی جلوی تلویزیون و توی آشپزخونه ندیدش حدس زد تو اتاقش باشه و احتمالا خوابیده بود که هیچ سر وصدایی نمیومد. کنجکاوی لعنتی هلش داد سمت اتاق خواب و تا دستش رو دستگیره رفت صدای جین از پشت سرش باعث شد نیم متر بپره.
+اگر بلاخره تصمیم گرفتی بابت رفتارت معذرت خواهی کنی من اینجام نه تو اتاق
نفس عمیق کشید و سعی کرد حالت صورتشو خنثی نگه داره.
_من عذرخواهی کنم؟ هههه جالبه واقعا... اونی که با تک تک همکلاسی های من داشت لاس میزد و از معیارهاش توی تخت میگفت تو بودی بعد من بابت چی باید عذر بخوام؟
+اولا که همکلاسی های تو هَوَلن تا یه ادم جدید میبینن میرن تو کارش به من ربطی نداره؛ دوما...
_دوما چی؟ بهونه مسخره بعدیت چیه؟
تهیونگ واقعا عصبانی بود و از اینکه بخواد هربار همچین چیزی رو تحمل کنه بیزار بود. جین مال خودش بود و هیچکس به هیچ دلیلی حق گرفتنشو حتی برای چند ثانیه هم نداشت. باید الان این قضیه رو جمعش میکرد تا دفعه دیگه ای در کار نباشه. ناخودآگاه صداش بالاتر رفته بود و توی دوقدمی جین تقریبا جمله شو داد زده بود.
اما خب جین هم کسی نبود که کوتاه بیاد و حتی اگرم صد درصد مقصر باشه، اشتباهشو بپذیره. حالا که دیگه مشخصا شروع این جریان تقصیر تهیونگ بود پس اونم توی صورت تهیونگ داد زد:+بهونه؟ اصن میفهمی من چه حالی شدم وقتی اونهمه نگاه شیفته رو بهت دیدم؟ میدونی چقدر سخت بود تحمل اینکه دوس پسرت من بودم اما اونا بودن که جلوی چشمام توی بغلت میرفتن!
_مسئله اینه؟ چی جلوتو گرفته بود که خودت نیای تو بغل من؟ میدونی که من هیچ مشکلی با گفتن این موضوع به بقیه ندارم تا وقتی تو رو داشته باشم حرف و نگاه هیچکس دیگه ای برام اهمیت نداره. این خود تویی که مخالف گفتنشی.
+ آها پس اگر من توی بغلت نباشم باید اجازه بدی بقیه صاحبش بشن؟
_اگر هر خری خودشو انداخت توی بغل من، تو حتما باید با انداختن خودت تو بغل بقیه جبرانش کنی؟
YOU ARE READING
Thin line
Fanfictionهمیشه قرار نیست اون چیزی که انتظارشو داریم و براش برنامه ریزی کردیم اتفاق بیوفته. اتفاقا دنیا علاقه عجیبی داره که آدما رو سوپرایز کنه و خلاف خواسته هاشون پیش بره. دونفر شاید برای هم مناسب ترین باشن ولی راه کنار هم موندنو بلد نباشن در عین حال ممکنه ک...