پارت شانزدهم : تولدت مبارک

214 40 63
                                    

آخرین بسته های باقی مونده رو با نهایت دقت توی ماشین جا داد. وقتی یادش میومد چطور چند روز از کار و زندگی افتادن و چقدر زحمت کشیدن برای درست کردنشون بنظرش ارزشمندتر از اونکه هستن میومدن و الان متوجه شده بود حق با تهیونگ بود. جئون اولش پیشنهاد داده بود از مدلای آماده ای که توی بازار هست انتخاب کنن ولی تهیونگ با ذوق بچگونه دستاشو کوبیده بود بهم و گفته بود: "نه من میخوام اینا رو با دستای خودم آماده کنم. اونجوریه که ارزش داره"
جونگکوک هم مخالفتی نکرده بود چون ضرری توی اینکار نمیدید البته تا وقتی که متوجه شد "با دستای خودم" شامل دستای اونم میشه. حتی سعی کرده بود از زیر کار در بره تا تهیونگ با تعریف درست "خودم" بیشتر آشنا بشه اما از اونجا که تعداد مهمونا خیلی زیاد بود و اگر تهیونگ تنهایی میخواست همه ی گیفت ها رو درست کنه آشنایی و خداحافظی با "دستای خودش" یکی میشد پس دلش نیومده بود و کمکش کرده بود.

گرچه امروز باید روز شاد و خوبی میبود ولی به لطف کیم تهیونگ، بی قرار و عصبی بود. از دیشب حداقل ده تا پیام فرستاده بود اما تهیونگ به هیچکدوم جواب نداده بود. دیگه طاقتش تموم شد و شماره شو گرفت.

_بله!
کاش آدم پشت خط، رئیسش نبود تا با خیال راحت بگه بله و زهر مار. کدوم گوری بودی از دیشب! ولی بجاش درحالی که سعی می‌کرد توی لحنش استرس و عصبانیتش مشخص نباشه گفت: از دیشب نتونستم پیداتون کنم. گرچه همه کارا از قبل انجام شده بود ولی یه سری چیزا هنوز نیاز به هماهنگی داشت. حدس زدم بخاطر خماری مستی، امروز بیشتر توی تخت تون موندین پس خودم همه کارای باقی مونده رو تموم کردم. میخواین من برم دنبال جین؟ _اوه هوشمندانه بود! _چی گفتین رئیس کیم متوجه نشدم؟!

در واقع تهیونگ کاملا منظور پنهان پشت سوال جونگکوک رو فهمیده بود. اون میخواست نامحسوس مطمئن بشه تهیونگ توی تخت خودش خوابیده یا نه و الان با جینه یا تنهاست. خب وقتش بود به جئون یه اتک قوی بزنه پس جواب داد: هیچی. گفتم لازم نیست نگران باشی منو جین با همیم. دیشب خونه ش موندم و الانم دارم کمک میکنم حاضر بشه. بموقع می‌رسیم.

جونگکوک بدون هیچ حرف دیگه ای قطع کرد. در واقع میدونست لرزی که یهو به تمام بدنش افتاد قطعا توی صداشم واضحه و اگر حتی یه کلمه بگه همه چی واضحا شو میشه.
"دیشب خونه جین موندم" ؛
"دیشب" "خونه" "جین" "موندم"
کلمه به کلمه این جمله مثل میخی که با چکش توی دیوار فرو بره تو مغز جونگکوک کوبیده میشد.
_جین خیلی مست تر و هات تر از اونی بود که هیچ اتفاقی بین شون نیفتاده باشه. فاک فاااااک فااااااااک
دستاشو محکم روی فرمون کوبید و ماشینشو روشن کرد.

+بلاخره میگی کجا داریم میریم که انقد به لباس پوشیدن و آماده شدن من کلید کردی یا نه؟ _وای کیم سوکجین یکم کمتر غر بزن مگه شیش ماهه دنیا اومدی!

جین که دیگه کاری برای حرف کشیدن از زیر زبون تهیونگ ازش بر نمیومد تصمیم گرفت باهاش قهر کنه پس اخماشو تو هم کشید و سرشو برگردوند سمت خیابون.

Thin line Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora