چشماشو که باز کرد یه لحظه به اتاق خیره شد تا یادش بیوفته کجاست. البته که دستای حلقه شده دورش هم به یاداوری کامل موقعیت کمک زیادی کرد. با به یاد آوردن شب گذشته لبخند محوی روی لبش اومد. تهیونگش یه جنتلمن واقعی بود. شب قبل تمام سعیشو کرده بود جین حس بدی پیدا نکنه هیچ دردی بهش نده و بیش از حد هم پیش روی نکنه. فکر نمیکرد اون انقد رو خودش کنترل داشته باشه ولی واقعا یه مرد کامل بود و لبخند جین از داشتن همچین مردی تو زندگیش عمیق تر شد اما به ثانیه نکشیده اخم جاشو گرفت. با دیدن وضعیت خودش آهی کشید و چشماشو بست. با وجود عشق بازی طولانی دیشب و دو دفعه ای که به اوج رسیده بود دیگه قاعدتا الان نباید اینجوری میشد. مثل تمام این چندوقت هنوزم جنبه خوابیدن تو بغل تهیونگو نداشت و این خیلی خجالت آور بود. سعی کرد از بغلش بیرون بیاد و قبل از لو رفتن و بی آبرو شدن این پرچم برافراشته رو یه جوری بخوابونه.
به محض تکون خوردن، حلقه دورش تنگ تر شد و تهیونگ کامل از پشت بهش چسبید. با صدای جذاب و بمش کنار گوشش زمزمه کرد : بلاخره گیرت انداختم موش کوچولو! پس این دلیل اینهمه وقت فرار کردنت از بغل منه؟ جین خیلی بی انصافی من حسرت یه صبح بیدار شدن توی بغلتو میکشیدم اونوقت تو...دستاشو آروم از روی شکمش پایین برد و عضو جینو توی مشتش گرفت که همزمان شد با هیس کشیدن جین. از شدت هورنی بودن و در عین حال خجالتی بودن بیبیش خنده ش گرفته بود. پس چطوری اینهمه مدت تحمل کرده بود؟
_خب بگو ببینم کدومو ترجیح میدی؟ اونجوری که با دستام ارضات کردم یا اونجوری که با زبونم...
جین خنده رو تو صدای تهیونگ تشخیص داد و فهمید میخواد اذیتش کنه. نباید میذاشت اون دست بالا رو داشته باشه. با غافلگیر کردنش چرخید و روی تهیونگ خیمه زد و با خنده شیطانیش گفت: میبینم که از دیکم خوشت اومده دیشبم که چیز خاصی اتفاق نیوفتاد فک کنم نمیتونی برای تاپ بودن مناسب باشی شاید بیشتر علاقه داری باتم باشی؟ میخوای برات انجامش بدم عشقم؟
چشمای تهیونگ دیگه از این درشت تر نمیشد. تغییر مود جین از اون بیبی خجالتی که توی بغلش کل گردن و گوشاش قرمز شده بود به اینی که الان روش بود و پیشنهاد تاپ بودن میداد باعث شد یه لحظه هنگ کنه. اما صبر کن ببینم الان جین داشت توانایی های تهیونگ توی تاپ بودنو مسخره میکرد؟ شاید بهتر بود ملاحظه رو کنار بذاره نشونش بده کی واقعا تاپه. تو یه چرخش ناگهانی جینو زیر خودش کشید و با لیس پرحرصی که به گردنش زد گفت : نمیدونستم دیشب منتظر اتفاقات بیشتری بودی! اگر میخواستیش باید فقط بهم میگفتی الانم دیر نشده من همیشه برای تو آماده م. اتفاقا بهترم هست هوا روشنه خوب میبینی میتونم تاپ باشم یا نه
لحن جدی و چشمای جدی تر تهیونگ باعث شد بدن جین بلرزه. مثه اینکه حسابی شوخی جینو جدی گرفته بود و بهش برخورده بود. آب دهنشو قورت داد و تا خواست بگه شوخی کرده لبای تهیونگ روی لباش فرود اومدن. عمیق و پرحرص میبوسیدش و حتی اجازه نفس گرفتن هم بهش نمیداد. جین داشت کم کم زیر جدیت و ولع تهیونگ تسلیم میشد و همراهیش میکرد که یهو صدای در باعث شد هول کنه و جسم سنگین روشو بدون اینکه در نظر بگیره تهیونگه محکم شوت کنه اونور. تهیونگ که با دست آسیب دیدش روی زمین افتاده بود آخ بلندی گفت. فرد پشت در ترسیده پرسید : چیشد جناب کیم؟ من فقط خواستم بیدارتون کنم وقت داروهاتونه. حالتون خوبه؟
با صورتی که از درد جمع شده بود جواب دخترک رو داد و وقتی مطمئن شد رفته دلخور به جین نگاه کرد که داشت سعی میکرد نخنده.
YOU ARE READING
Thin line
Fanfictionهمیشه قرار نیست اون چیزی که انتظارشو داریم و براش برنامه ریزی کردیم اتفاق بیوفته. اتفاقا دنیا علاقه عجیبی داره که آدما رو سوپرایز کنه و خلاف خواسته هاشون پیش بره. دونفر شاید برای هم مناسب ترین باشن ولی راه کنار هم موندنو بلد نباشن در عین حال ممکنه ک...