بوی لوندری که زیر بینیش پیچید این معنی رو میداد که تو تخت خودشه. این عطریه که همیشه به رختخوابش میزد و تهیونگ بی سلیقه همیشه برای این بهش اعتراض میکرد.
تهیونگ! اخرین چیزی که یادش بود این بود که دیشب دیدش، همراه اونی که نباید و اونجایی که نباید. اینکه همراه اون دیدنش درد داشت به کنار؛ اینکه جایی برده بودش که کلی با هم خاطره داشتن درد بدتری بود.
"البته که اون براش مهم نیست؛ وقتیکه دیگه شریک اون خاطرات براش اهمیتی نداره."
این اعتراف تلخی بود که جین پیش خودش کرد.
هرچی به مغزش فشار آورد تا باقی اتفاقات دیشب یادش بیاد موفق نشد حتی مطمئن نبود خودش برگشته خونه یا توسط تهیونگ یا جونگکوک برگردونده شده. بدنش کوفته بود و نمیدونست اینهمه خستگی از کجا اومده اما هرجور شده از تخت جدا شد."صبر کن ببینم چرا لخت خوابیدم و فقط یه پنتی پامه؟!"
خب چیزی نیست که، لابد از مستی گرمم شده و درش آوردم وگرنه چه دلیلی میتونه داشته باشه.
ساعت نزدیک چهار عصر بود. تاحالا سابقه نداشت اینقدر بخوابه ولی احتمالا اثر مستی بیش از حد دیشب بود. با سرکی که تو خونه کشید و کسی رو پیدا نکرد ناامید تر شد.
"کیم سوکجین چی فکر کردی؟ مگه اصلا برای کسی مهمی که بخواد بمونه ببینه زنده ای یا مرده."
خواست شیر آبو باز کنه که چشمش افتاد به مچ دستش.
"شت...چرا مچم اینجوری قرمز شده؟! وای نکنه...!!! چیزای خوبی به ذهنم نمیاد این قرمزی روی مچ میتونه نتیجه چی باشه جز اونی که فکر میکنم؟ وای واااااای کیم سوکجین لعنت بهت چه گندی زدی باز تو مستی؟ دیگه اینبار تهیونگی هم نبود که خراب کاری هاتو جمع کنه. مفت اولین بارتو باختی اونم معلوم نیس به کدوم خری! حتی انقدر توش خوب نبودی که ولت نکنه بره... واقعا الان دارم به این اهمیت میدم که چرا انقد خوب نبودم که نره؟! شت! شت!!! دلم میخواد سرمو محکم بکوبم تو دیوار مغز احمقم بپاشه رو دیوار. ولی...ولی با چیزی که شنیده بودم فرق میکنه ها! الان احیانا نباید دردی چیزی داشته باشم یا اصن تا اون حد پیش نرفته؟ وای خدایا الان دیوونه میشم."
همینجور که داشت با خودش غر میزد و احتمالات مختلفو چک میکرد حوله رو دور کمرش پیچید و رفت سمت یخچال چون بطرز عجیبی احساس گرسنگی میکرد. خم شد از طبقه پایین یخچال یه بطری شیر برداشت و همین باعث شد حوله دور کمرش باز بشه روی زمین بیوفته ولی خب به درک چون مسئله اصلی الان لخت تو خونه گشتن نبود ؛ باید اونی که دیشب باهاش خوابیده رو پیدا میکرد.
یه لحظه از گوشه چشم حس کرد تهیونگو توی سالن دیده ولی به حساب توهم بعد از شکست عشقی گذاشتش اما به فاصله چند ثانیه با توهم فول اچ دی تهیونگ توی ورودی آشپزخونه روبرو شد.
YOU ARE READING
Thin line
Fanfictionهمیشه قرار نیست اون چیزی که انتظارشو داریم و براش برنامه ریزی کردیم اتفاق بیوفته. اتفاقا دنیا علاقه عجیبی داره که آدما رو سوپرایز کنه و خلاف خواسته هاشون پیش بره. دونفر شاید برای هم مناسب ترین باشن ولی راه کنار هم موندنو بلد نباشن در عین حال ممکنه ک...