خب یه چیزایی اینجا داشت عجیب پیش میرفت. برای مثال عجیب ترینش اینکه اخیرا جونگکوک و تهیونگ چندین بار توی روز همو میدیدن. اونایی که جین فکر میکرد اگر آخرین دونفر زنده روی کره زمین باشن بازم حاضر نیستن سمت هم برن حالا انگار تصمیم گرفته بودن با کنار گذاشتن جین با هم وقت بگذرونن و این علت اصلی ناراحتی و پرخاشگری های این روزای جین بود.
از پشت پنجره دفترش دید که جونگکوک سوار ماشین تهیونگ شد و با هم از کمپانی خارج شدن.+چه غلطا!!! جلوی من سگ و گربه بازی در میارن اونوقت حالا اینقد صمیمی شدن که برن با هم بیرون؟
با اخمی که روی صورتش بود شماره جونگکوک رو گرفت قبل شنیدن سومین بوق صداش توی گوش جین پیچید.
_بله رئیس کیم؟
با پوزخند گفت: چی شده رئیس کیم صدام میزنی تو که جین جین از دهنت نمیوفته جدیدا!!!
_آخخخخ
+چی شد؟
_هیچی یه چیزی فرو رفت تو پهلوم. +کجایی؟
_ همین اطرافم
+آها؛ پس همین الان بیا اتاقم
_اووووم خب الان یکم دستم بنده میشه بعدا بیام؟جین بیشتر از هرچیزی از دروغ شنیدن منتفر بود و بهش این حسو میداد که داره احمق فرض میشه و الان که حتی تند با جونگکوک حرف نزده بود اما بی دلیل دروغ شنیده بود عصبی شده بود. صدای دادی که سر جونگکوک زد رو تهیونگ هم بوضوح شنید.
+کاش قبل حرف زدن از اونی که کنارشی میپرسیدی من چقدر از دروغ شنیدن متنفرم و فقط یه کلمه میگفتی با دوست جدیدم یا بهتر بگم فامیل آینده م اومدیم بیرون به تو هم نگفتیم چون همین که تایم کاری تحملت میکنیم کافیه.
جونگکوک همینطور گوشی رو نگه داشته بود و به صدای بوق گوش میکرد. عصبانیت و صدای بلند جین اونو شوکه کرده بود و انتظار این برخورد رو نداشت.
_نمیخوای قطعش کنی؟
_ها؟ آها چرا. با این دادی که جین سرم زد اصن کلا یادم رفت داشتیم چیکار میکردیم. خیلی بی اعصابه بیچاره پارتنرش
_تو به این کارا کار نداشته باش نگران پارتنرشم نباش
_شنیدی گفت فامیل آینده!!! منظورش چی بود بنظرت؟
_ههههه لابد انقد این چند روز منو تو رو با هم دیده خیال کرده بین مون خبریه. واقعا جین درباره سلیقه من چی فکر میکنه؟
_مگه من چمه؟خیلی دلتم بخواد. تا حالا پیش نیومده با کسی باشم و عاشقم نشه
_انگار واقعا بدت نمیاد که داری خودتو اینجوری تبلیغ میکنی جئون جونگکوک؟ رسما داری میگی انقدر جذابم که حتی با اینکه دختر نیستم میتونم مختو بزنم؟
_نه در واقع رسما دارم میگم من گی ام.تهیونگ با اینکه اینو میدونست و تقریبا از گی بودن جونگکوک مطمئن شده بود ولی بازم از این بیان صریح جا خورد حتی بهش حسودیش شد. چقدر خوب بود که انقدر درباره گرایش و احساسات خودش مطمئن و صادق بود و بدون هیچ ترس و خجالتی به زبون میاوردش. خودش مدتها بود این موضوع رو فهمیده بود در واقع از همون وقتی که بغل و بوسه های بی منظور سوکجین براش دیگه یه چیز ساده نبود. حتی یه بار برای اینکه مطمئن بشه پنهونی با یه دختر تو رابطه رفته بود اما دریغ از حتی یه ذره حس خوب. میخواست ازش بپرسه چجوری متوجه گرایشش شده و چجوریه که انقد راحت باهاش اوکی شده ولی در عوض تهیونگ حساس درونش بی فکر به حرف اومد : پس باید از جین دورت کنم
_چرا؟ مگه جین گیه؟
_نه!!! ولی اینجوری خودم احساس بهتری دارم!
و بعدم دستپاچه زد زیر خنده.
YOU ARE READING
Thin line
Fanfictionهمیشه قرار نیست اون چیزی که انتظارشو داریم و براش برنامه ریزی کردیم اتفاق بیوفته. اتفاقا دنیا علاقه عجیبی داره که آدما رو سوپرایز کنه و خلاف خواسته هاشون پیش بره. دونفر شاید برای هم مناسب ترین باشن ولی راه کنار هم موندنو بلد نباشن در عین حال ممکنه ک...