_هیونگ یعنی چی خب؟ من باید برم یه سر دانشگاه
+نمیشه
_یعنی چی نمیشه؟ مگه من بچم؟ میتونم مراقب خودم باشم نگران چی هستی؟
+اره میتونی؛ دیشبم آه و ناله من بود خونه رو برداشته بود
_اووووم هیونگ قرارمون یه چیز دیگه بودا، دیشب کاری باهام کردی من یادم نمیاد؟
+مسخره ما که دیشب جدا خوابیدیم منظورم درد پاهاته که در نهایت مراقبت از خودت دیروز تو حموم داغونش کردی
_آها همین اصن...دیشب چرا جدا خوابیدیم؟
+از حرفای من فقط چیزی که میخوای میشنوی نه؟ برای اینکه اگر پیشت میخوابیدم پای سومت ممکن بود پای دومتو توی دردسر بندازه
_هان؟...اووووه...هیووونگ من کی حواسم بهت نبود که انقدر منحرف شدی؟ کی گفته حالا نمیتونم پای سوممو کنترل کنم؟
+میتونی؟ اوکی پس یه هفته امتحان میکنیم ببینیم کنترلش چقد راحته
_یه هفتهههههههه؟! غلط کردم. اصن حالا که فکر میکنم اون جزو اختیارات من نیست خودمختار شده میخواد اعلام استقلال کنهجین زد زیر خنده و با شیطنت گفت : با اون ابعاد بایدم اعلام استقلال کنه
_ الان بخند ولی بزودی با همین ابعادش قراره عضو سرزمین تو بشه باید بهش پناهندگی دائم بدیجین که تاحالا به اینکه چجوری باید اون هیولا رو توی خودش جا بده فکر نکرده بود از تصور دردی که قرار بود داشته باشه لبخندش جمع شد و با گفتن "در هرصورت نمیذارم بری دانشگاه" سمت آشپزخونه رفت تا یه لیوان آب بخوره و ضربان بالا رفته قلبشو پایین بیاره.
تهیونگ از اینکه موفق شده بود هیونگ سرتق شو شکست بده پیروزمندانه خندید و با دیدن گوشای تماما قرمزش اجازه داد همینقد ناشیانه بحثو عوض کنه.
_باور کن استادم تهدیدم کرده راه نداره وگرنه مثل همیشه میپیچوندم. خب اگر کاری نداری توعم باهام بیا من تحت نظارت کامل تو پیش میرم هیونگ خوبه اینجوری؟
_ _ _ _ _
دستاشو روی سینه قفل کرده بود و با اخمایی که دیگه از این پایین تر نمیومد از دور نگاهش میکرد. چند نفر با دیدنش گل از گلشون شکفته بود و دویده بودن سمتش؟ چند نفر چشماشون از دیدنش برق زده بود و بغلش کرده بودن؟ کی گفته دوس پسر خوشتیپ اجتماعی داشتن کار ساده ایه؟ مگه راحت بود بشینه و محبوبیت دوس پسر شو بین همکلاسی های دختر و پسرش ببینه
با دیدن دستای جئون مونث روی زانوی تهیونگ دیگه تحملش تموم شد و سمت تهیونگ و اکیپش رفت. کاش میشد بره بین شون و بگه من دوس پسرشم و اصلنم روشن فکر نیستم پس دستاتونو از دوس پسر من بکشین و انقد سعی نکنین بهش نزدیک بشین. ولی حتی نتونست کنارش بشینه چون اونا تهیونگو محاصره کرده بودن و اونم غرق بگو بخند با دوستاش بود و حواسش از جین پرت شده بود. سعی کرد با صاف کردن صداش توجه بقیه رو جلب کنه که موفقیت امیزم بود اما خب باید از قبل فکر میکرد چی میخواد بعد صاف کردن صداش بگه. حالا که همه نگاها روش بود طبق معمول داشت خیلی سریع از سفید به قرمز تغییر رنگ میداد. بی فکر و هول شده گفت : با همکلاسی هات آشنام کردی ولی نگفتی با کدوم رابطه خاص تری داری _خاص تر؟ +اره؛ میخوای بگی با اینهمه محبوبیت تو دانشگاه دوس دختر نداری؟
YOU ARE READING
Thin line
Fanfictionهمیشه قرار نیست اون چیزی که انتظارشو داریم و براش برنامه ریزی کردیم اتفاق بیوفته. اتفاقا دنیا علاقه عجیبی داره که آدما رو سوپرایز کنه و خلاف خواسته هاشون پیش بره. دونفر شاید برای هم مناسب ترین باشن ولی راه کنار هم موندنو بلد نباشن در عین حال ممکنه ک...