پارت نهم : لجبازی

178 45 56
                                    

_هی تهیونگ چته تو؟مریضی چیزی شدی؟میخوای بگم دکتر سئو بیاد برای ویزیت
_نه هیونگ خوبم
_این چجور خوبیه که چند روزه نه چیزی میخوری نه حرف میزنی نه حتی میخوابی. دیشب چه مرگت بود مدام یه پات اتاقت بود یه پات دسشویی. صدای تلپ تلپ اون دمپایی خرسی های مسخره ت توی راهرو نمیذاشت بخوابم.
همینجور با غرغر کنارش نشست و دستشو گذاشت رو پیشونیش
_تبم که داری احمق جون بعد میگی خوبم؟ خداروشکر پدری که ما داریم فقط تا جایی پدره که مثل بچه های خوب و بی دردسر سرمایه و اسمشو بالا ببریم ولی حتی انقدر اهمیت نداد که تو شبیه ارواح سرگردان داری این ور اون ور میچرخی و اون دهن مربعی گشادت به لبخند که هیچ به مزخرف هم باز نمیشه.

تهیونگ داشت از این لحظات کمیابی که نگرانی هوسوک هیونگشو برای خودش میدید لذت می‌برد و این براش خیلی شیرین بود با وجودی که هیونگش حتی محبت کردن بلد نبود.

هوسوک حق داشت. حال تهیونگ واقعا خوب نبود. اون روز با اون سردرد کذایی به امید دیدن هیونگ رنجیده ش و توضیح دادن ماجرا رفته بود شرکت اما جین فقط جلوی چشماش دست انداخته بود گردن محافظ گنده بکش و با ایگنور کردنش رفته بود و تهیونگ با ساعتها زیر بارون دیوونه وار سئول راه رفتن سعی کرده بود دیدن اون دستا دور گردن یه پسر دیگه رو هضم کنه. روزای بعد حتی از اینم بدتر بود چون جین اونو به کل از دیدن خودش محروم کرده بود و رفته بود بوسان به یکی از پروژه هاشون سر بزنه که درواقع اصلا سر زدن لازم نداشت و تازه درد بدتر این بود که تهیونگ فهمید با اون جئون لعنتی رفته و هیچ دستیار یا استف دیگه ای با خودش نبرده. هرچی هم باخودش تکرار میکرد همه دنیا گی نیستن که به جینیش چشم داشته باشن بازم اون درصد زیبایی و ظرافت جین احتمال گی شدن بقیه رو تو ذهنش بالا می‌برد.

امروز چهارشنبه بود و حتما جین میومد کمپانی چون خودش واسه کم کردن روی لی سونمی یه سری قرار با مدلا گذاشته بود که نمیتونست دیگه اینو بیخیال بشه. پس پیشنهاد هوسوکو برای خبرکردن دکتر رد کرد و به هر بدبختی بود لباس پوشید و سمت کمپانی رفت.

البته جین هم اونقدرا خوب و خوش نبود. اون شکنجه گری بود که شکنجه شده بود. باهمه دلخوری و ناراحتی که داشت از دلتنگی تهیونگ جون به لب شده بود و هرچی هم که جئون سعی کرده بود این سفر کوتاه بهشون خوش بگذره و زیبایی های شهر زادگاهشو بهش نشون بده جین از فکر تهیونگ و اون دختر همراهش بیرون نیومده بود.

از دور دیدش که وارد سالن شد اما نشد یه دل سیر نگاهش کنه چون باید قبل اینکه مچش گرفته بشه خودشو به ندیدن میزد. مغزش فقط فرمان میداد "باید کیم تهیونگو عذاب بدی" اما متاسفانه دلیل یا راهکار خاصی ارائه نمی‌داد و صداهای درهم برهمی مثه "وای خدا چقد جیگر شده" "چقدر لپش گل انداخته کاش گازش بگیری" "اذیتش کنی اذیتت میکنم" یا "خواهش میکنم بغلش کن و انقد فشارش بده تا له بشه" که از قلبش میومد، نمیذاشت درست تمرکز کنه. با یه تصمیم یهویی بلند شد و کنار جئونی که با قیافه جدی و اخم نسبتا ترسناکش به دیوار تکیه داده بود ایستاد و با لبخند ساختگی زمزمه کرد :هی جئون چه خبرا! جونگکوک با همون اخم و با لحن تقریبا تیزی جواب داد دستور تونو بفرمایین رئییییییس کیمممم من فقط کارمند شمام نه دوستتون، همونطور که بهم یادآوری کردین‌.

Thin line Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang