لای چشماشو باز کرد و اولین عکس العمل روزش کشیدن یه آه عمیق از ته دلش بود. مدتها بود حسرت چشم باز کردن کنار هیونگ محبوبش به دلش مونده بود و نمیدونست چطور اما اون همیشه زودتر بیدار میشد و تخت رو ترک میکرد. "بلاخره یه روز تو تله گیرت ميندازم موش کوچولوی فراری من"
یادداشتی که روی در یخچال چسبونده بود رو خوند :من رفتم دانشگاه امروز یه ارائه مهم دارم به لطف تو و بیخوابی دیشب صبح دیر بیدار شدم و نشد برات صبحانه حاضر کنم ولی حتما یه چیزی بخور قبل رفتنت تا دوباره مجبور نشم ادبت کنم .
'هیونگت'ناخودآگاه از ترس قهر دوباره ش در یخچال رو بی معطلی باز کرد و یه لیوان شیر برای خودش ریخت و سر کشید.
زمزمه کرد جرات میکنی از بی خوابی حرف بزنی وقتی تا صبح تو بغلم آروم خواب بودی؟ پس نمیدونی دلم میخواست چجوری بیخوابت کنم. ماژیک رو از رو سنگ کابینت برداشت و زیر یادداشت اضافه کرد :من تا دیر وقت تو شرکت کار دارم پس بعدش دیگه نمیام که بی خواب نشی و منم دوستت دارم.
'دونسنگت'باید امروز رو تمام وقت تو شرکت میگذروند روزایی که تهیونگ دانشگاه بود مسئولیت با جین بود و روزایی که جین نبود تهیونگ مسئول هماهنگی یه سری از کارها میشد گرچه تنها جذابیت تمام اون کمپانی براش وقتایی بود که کنار جین کار میکرد.
_سلام هوسوک هیونگ
_ سلام برادر کوچیکتررر...حالت چطوره چند روزه ندیدمت
_معذرت میخوام یکم سرم شلوغ بود
_آره خب درسته همه که جین نیستن تا توی این برنامه شلوغ همیشه جایی داشته باشن حتی راننده شخصی به این گرون قیمتی گیرشون بیاد.از طعنه ای که برادرش بهش زد اصلا شوکه نشد تمام این سالها اوضاع همین بود و بدیش این بود که اون نمیدونست اصلا چرا هوسوک هیونگش اینقد ازش بیزاره و حتی یادش نمیومد کجا و کی کار اشتباهی کرده که باعث این رفتار شده باشه.
_برو دفترت و فایلهای میونگ دانگ که روشون کار میکردی رو بیار، پدر جان دستور فرمودن بدون تو به مناقصه نرم.
آها پس دلیل تلخی و کنایه سر صبحی این بود که بازم پدر حس حسادت هوسوکو تحریک کرده بود. چیزی نگفت و باوجود اینکه اینجور چیزا واقعا براش خسته کننده بودن همونطور که پدرش خواسته بود همراه هوسوک راه افتاد.
×۳۰ سهم پیشنهادی از گروه صنعتی وانگ
×کیم هوسوک از کمپانی "کی مد" ۴۰ سهم رو پیشنهاد دادن.
×جناب سونگ از کمپانی نکست ۴۵سهم میخوان
×کی مد درخواست ۵۰ سهم از ۱۰۰سهم رو دادن.
×۶۰سهم، ۶۰سهم برای نکست .پیشنهاد بالاتری نیست؟هوسوک که اجازه داشت تا ۵۰درصد سهم رو بخره از سهم بالاتری که سونگ همبازی قلدر دوران بچگیش و جانشین کمپانی رقیب درخواست داده بود عصبی و کلافه بود نمیدونست باید چیکار کنه. ریسک کنه و سهم بالاتری اعلام کنه و احتمال خشم هیئت مدیره و پدرشو به جون بخره یا قید این معامله ای که بنظر میومد در هر صورت ضررش بیشتر از سودشه بزنه.
YOU ARE READING
Thin line
Fanfictionهمیشه قرار نیست اون چیزی که انتظارشو داریم و براش برنامه ریزی کردیم اتفاق بیوفته. اتفاقا دنیا علاقه عجیبی داره که آدما رو سوپرایز کنه و خلاف خواسته هاشون پیش بره. دونفر شاید برای هم مناسب ترین باشن ولی راه کنار هم موندنو بلد نباشن در عین حال ممکنه ک...