چند ساعت در روز همدیگه رو میدیدن؟ اصلا به ساعت میرسید؟ مسئولیت سنگینی که تهیونگ پذیرفته بود و تعهدی که برای تامین هزینه های پروژه و به موقع رسوندش، به پدراشون و سهام دارا داده بود مثل دیوار وسط با هم بودنا و کنار هم وقت گذروندنای دو پسرعمو کشیده شده بود.
دلخوشی جین شده بود ملاقات های کوتاه اول صبح با تهیونگی که از زمان فشرده شدن برنامه هاش ، عادت جدیدش شده بود صبحا قهوه مورد علاقه جین رو بگیره و براش بیاره و روزشو به جای خورشید با دیدن ماه شروع کنه.
با شنیدن صدای زنگ در خونه ش با شتاب ناشی از دلتنگی عجیبی که از دیشب سراغش اومده بود جوری از تخت پایین پرید که ناخون انگشت کوچیکه پاش محکم به پاتختی خورد و دادش بلند شد. همونطور که پاشو گرفته بود و تک پا لنگ میزد و البته هرچی فحش رکیک بود نثار تهیونگ و شرکت و هرچی پروژه کوفتی میکرد تو آینه نگاهی به خودش انداخت. گرچه توی همین مدت کوتاه کمتر غذا خوردن و کمتر خوابیدن و کمتر خندیدن و... همه این کمتر شدنا که نتیجه کمتر دیدن تهیونگش بود باعث شده بود یکم لاغر بشه و زیر چشمش گود افتاده بود اما حتی همین صورت رنگ پریده هم بدون اینکه نیازی به نگرانی داشته باشه قطعا بیشتر از حد مورد نیاز زیبا بود پس دستی به موهاش کشید و مرتب شون کرد و سعی کرد تو صورتش دلخوری و ناراحتیشو نشون بده و با یه اخم ریز در رو باز کرد اما دیدن فرد پشت در با لیوان قهوه همیشگیش باعث شد چشماش تا بیشترین حد ممکن باز بشه
+تو اینجا چیکار میکنی؟!
_سلام صبح بخیر جناب کیم
+پرسیدم تو چرا اومدی؟از طرز برخورد جین یکم ناراحت و همینطور دستپاچه شد اما سعی کرد خودشو نبازه و جواب داد:
اوووم خب راستش امروز برنامه رئیس کیم شدیدا شلوغ بود بنابراین من داوطلب شدم اینکارو بکنم.تا نوک زبونش اومد که بگه خیلی بیخود کردی منو از همین چند دقیقه دیدن روزانه تهیونگ محروم کردی ولی جلوی خودشو گرفت. در واقع بیشتر که فکر میکرد اون بی تقصیر بود و اونی که باید عصبانیتشو براش نگه میداشت خود تهیونگ بود. چطور جرات کرده بود چیزی که جین صبحا به امیدش بلند میشد رو خیلی راحت نادیده بگیره و بدون هیچ توضیحی به یکی دیگه بسپره. بی هیچ حرف دیگه ای حتی بدون اینکه تشکر کنه قهوه رو گرفت و اهمیتی به چشمای گرد و براق روبروش که حالا راحت میشد ازش ناراحتی و حتی کمی عصبانیت خوند ؛ نداد. در واقع یه جوری سرصبحی خورده بود تو پرش که انرژی لبخند زدن به روی اقای داوطلب رو هم نداشت فقط زمزمه کرد: منتظرم بمون حاضر بشم باهات بیام شرکت، امروز حوصله هیچ کار دیگه ای رو ندارم حتی رانندگی...
برگشت تا به اتاقش بره و متوجه پوزخندی که روی لبای مرد جلوی در نشست و نگاه خریدارانه ای که روش قفل شده بود، نشد.اولین لباسایی که چشمش بهش افتاد تنش کرد، براش مهم نبود اون لباسا همخوانی دارن یا نه. در واقع اصلا مهم نبود چون خب کیه که تیشرت بنفشو با پیراهن قرمز و شلوار سبز ست کنه. حتی از بالم لب همیشگیش هم استفاده نکرد. تنها لطفی که به صورت خوابالو و پف کرده و بی انرژیش کرد این بود که یه مشت آب سرد پاشید تو صورت خودش.
از اتاق که بیرون اومد برای بار دوم توی روز چشماش گرد شد. اونی که قرار بود پشت در صبر کنه حالا توی سالن خونش روی کاناپه لم داده بود، با یه اخم کیوت رو صورتش که اصلا با اون هیکل گنده و خشن همخوانی نداشت؛ درست عین لباسای ناهماهنگ خودش.
سعی کرد بدون اینکه به این تضاد جالب بخنده جدی بپرسه: چیز بدی توی اون عکس هست؟
یهویی غافلگیر شدنش باعث شد یهو از جا بپره در واقع فکر میکرد حاضر شدن رئیسش با توجه به خوش پوشی و آراستگی که هر روز ازش میدید بیشتر از اینا طول بکشه و فقط تصمیم داشت یکم کنجکاویشو ارضاکنه بعدم دوباره برگرده بیرون در منتظر بشه و اصلا گیر افتادن تو برنامه هاش نبود بنابراین حالا جوابی هم به فکرش نمیرسید. مگه اینکه راستشو میگفت که اومده فقط یه دور کوچیک بزنه که چشمش افتاده به اون قاب عکس زشت که توش یکی از رئیس هاش لبشو چسبونده به گودی گردن اون یکی رئیسش که از قضا چند وقتیه کراششم هست.
_من...من خب...فقط نشسته بودم چون پاهام درد میکنن
+وقتی با مدرک جرم تو دستات گیرت انداختم باید دیگه راستشو بگی!نفسش تو سینه حبس شد. یعنی انقدر باهوش بود که به همین راحتی همه چیو بفهمه؟ حالا باید چه غلطی میکرد؟ حتی فرصت نکرده بود خودشو به جین نشون بده و جایی برای خودش باز کنه. الان قطعا کمترین تاوانش این بود که اخراج بشه.
_را..راست چیووو؟
+اینکه یه بچه فوضولی دیگه
_اهاااا...آره آره درسته من فوضولم.جین دیگه نتونست جلوی کیوتی پسر دووم بیاره و زد زیر خنده و همونطور که میخندید گفت : خدایاااا تو برای محافظ بودن خیلی بامزه ای اسمت چی بود؟ با همون لحن گیج قبلی که حالا محو خنده جین شدن مستشم کرده بود جواب داد : اسمم جونگکوکه، جئون جونگکوک
+میخوای محافظ شخصی من باشی جناب فوضول جونگکوک؟واقعا این سوال ازش شده بود؟ الان توی اولین رویارویی مستقیم با کیم سوکجین، کراش دست نیافتنی این روزاش نه تنها موفق شده بود به چشمش بیاد بلکه همچین پیشنهادی دریافت کرده بود؟ که محافظ شخصیش باشه؟ که بتونه همه جا کنارش باشه حتی گاهی به بهونه خطر فرضی به اون بدن سکسی و بی نقص بچسبه؟ که فرصت بدست آوردنشو پیدا کنه؟ مگه دیگه چی از خدا میخواست ؛ نکنه تو زندگی قبلی کشوری چیزی نجات داده بود!
از همون شش ماه قبل که تونست به عنوان محافظ استخدام کمپانی بشه تو نخ جین بود و از بار اولی که دیده بودش اون زیبایی بی حد و خواستنی یه لحظه هم از فکرش نرفته بود انقدر که تو این مدت دیگه نتونسته بود از وان نایت هاش لذت همیشگی رو ببره مگه اینکه تصور میکرد اونی که داره به فاکش میده وارث کمپانی کی مد، کیم سوکجینه...
ورود جناب جئون رو دوس داشتین؟ بیاین همینجا قول بدین پسرمو هرکاری هم کرد بازم تا آخرش دوست داشته باشین😅
ESTÁS LEYENDO
Thin line
Fanficهمیشه قرار نیست اون چیزی که انتظارشو داریم و براش برنامه ریزی کردیم اتفاق بیوفته. اتفاقا دنیا علاقه عجیبی داره که آدما رو سوپرایز کنه و خلاف خواسته هاشون پیش بره. دونفر شاید برای هم مناسب ترین باشن ولی راه کنار هم موندنو بلد نباشن در عین حال ممکنه ک...