دردناک ترین حس دنیا رو اونجایی تجربه میکنی که کاملا از هم پاشیدی ولی سعی میکنی لبخند بزنی.
جونگکوک الان دقیقا همچین چیزی رو تجربه میکرد. سیاهی گردن جین و بد راه رفتنشو دیده بود و دوستانه بغلش کرده بود، تهیونگِ با بالاتنه لخت از اتاق جین بیرون اومده رو دیده بود و بهش صمیمانه لبخند زده بود ، رویاهاش روی سرش آوار شده بود و شجاعانه وسط اون ویرانه نشسته بود و در حالی که ترجیح میداد جام زهر سر بکشه توی پذیرایی خونه جین...خونه جین و تهیونگ ؛ داشت قهوه میخورد.
+گفتی پدرم تو رو فرستاده دنبال من؟!
-آره مثه اینکه یه جلسه مهمه و گفت اگر نبرمت شرکت خودمم دیگه نیام
_عالیه، پس امروز جایی نمیری و کنار من میمونی عزیزم
قیافه شبیه علامت تعجب اون دوتا رو که دید زد زیر خنده تا بفهمن شوخی میکرده. گرچه که بدش نمیومد جئون اخراج بشه ولی اینقدر هم دیگه بی رحم نبود که اینجوری باعثش بشه.
_تو برو شرکت منو جین با هم میایم
+تو هنوز به اندازه کافی خوب نشدی لازم نکرده بیای من یه سر میرم ببینم چه خبرشده زودم برمیگردم
_فک میکنم دیشب بهت ثابت کردم چقدر خوب شدم!
نگاه معذب جین یهو برگشت سمت جونگکوک. هیچی بین شون نبود جز یه بوسه توی مستی ولی جین معذب شده بود و نمیخواست اون الان چیزی بدونه.
جونگکوک با خنده مصنوعیش که نهایت تلاششو برای ساختنش کرده بود سکوت ترسناک به وجود اومده رو شکست و فرصت نداد تهیونگ با اعلام علنی رابطه شون ضربه نهایی رو بهش بزنه. میدونست این نقاب ساختگی همین حالا هم در حال شکستنه و مطمئن نبود در برابر شنیدن اون جمله های وحشتناک چطور عکس العملی خواهد داشت. پس رو به اون دوتا گفت: من هر دو تونو میبرم ماشین به اندازه هردو جا داره عین پسر بچه ها سر سوار شدن دعوا نکنین آقایون کیم!
گرچه حتی از اینکه اونا تو نام فامیلی هم یکی بودن و مجبور بود جمع ببندتشون حالش بهم میخورد...
.
_ولی پدر!!! جین باید توی کلاسای دانشگاهش شرکت کنه نمیتونه این همه وقت از سئول بره
_اون دانشگاهی که شما میرین همه ش بخاطر اینه که آخرش بتونین به کمپانی بیشتر کمک کنین پس اولویتا مشخصه. میتونه این ترم رو مرخصی بگیره. اتفاق خاصی نمیوفته دانشگاه منتظرش میمونه. مگه نه جین ؟
+خب عموجان من خیلی برای این ترمم زحمت کشیدم و الانم چیزی به آخر ترم نمونده ولی اگر حتما باید برم...
_چی چیو حتما باید برم؟! منو تو حتی نتونستیم رشته ای که میخواستیم درس بخونیم بخاطر این کمپانی و حالا که به اینجا رسیده دیگه دانشگاه اولویت نیست؟ ما به اندازه کافی برای کمپانی مایه گذاشتیم پس چرا برای راه انداختن این فروشگاه جدید هوسوک هیونگو نمیفرستین؟
BINABASA MO ANG
Thin line
Fanfictionهمیشه قرار نیست اون چیزی که انتظارشو داریم و براش برنامه ریزی کردیم اتفاق بیوفته. اتفاقا دنیا علاقه عجیبی داره که آدما رو سوپرایز کنه و خلاف خواسته هاشون پیش بره. دونفر شاید برای هم مناسب ترین باشن ولی راه کنار هم موندنو بلد نباشن در عین حال ممکنه ک...