part 4

341 45 42
                                    

” این پارت رو بخاطر یکی از ریدر ها میزارم چون با کامنت های قشنگش شبمو ساخت ، اسمتو نمیدونم ولی این پارت تقدیم به تو 🥰❤ “




با حس اینکه انگار لای پتو گره خوردم و نمیتونم تو جام تکون بخورم لای چشمامو باز کردم
با هجوم نور به چشمم دردی توی سرم پیچید و دوباره چشمامو بستم
دست بردم خودمو از لای پتو ازاد کنم که با برخود دستم به چیزی که روی شکمم بود متعجب چشمامو باز کردم
با دیدن پسری که کنارم روی پهلو خوابیده و موهاش رو بالشت پخش شده و دستشو دور شکم لختم انداخته بود چشمام تا اخرین حد باز شد ینی اگر یکم بیشتر بازش میکردم چشمام از حدقه بیرون میزدن اخه یه جوری منو بغل کرده که انگار من بالششم
خوب که دقت کردم دیدم تهیونگه اینو موهای بلندش و پیرهن زرشکی توی تنش ثابت میکرد
وات دا فاک من چرا لختم و تهیونگ تو تخت من چه غلطی میکنه؟
پتو رو از روی پاهامون کنار زدم و خب خدارو شکر شلوار پام بود
سعی کردم به مغزم فشار بیارم تا یادم بیاد دیشب چه غلطی کردیم که الان این تو این وضعیتیم، داشت یه چیزایی یادم میومد که در باز شد و یوجین وارد اتاق شد، نگاهی به وضعیت تخت و تهیونگ که شکم منو بغل کرده انداخت و یهو چشماش گرد شد
÷وات دا فاک؟؟
با صدای بلندی گفت و باعث شد تهیونگ یه چشمشو باز کنه
نگاهی به سمت یوجین و بعدم به منی که بغلم کرده بود انداخت و دوباره دراز کشید و چشماشو بست،خواستم چیزی بگم که انگار تازه فهمید کجاست و یهو تو جاش سیخ نشست
موهاش بهم ریخته بود  و کمیش روی صورتش ریخته بود و هنوز لباس دیروزی تنش بود فقط دکمه هاش کامل باز بود
یوجین نگاهی به وضعمون انداخت و چشم غره ای بهم رفت
÷قبل اینکه هیوری بیاد این اوضاع و درست کن
گفت و از در بیرون رفت
+من اینجا چه غلطی میکنم؟با تو توی یه تخت چرا خوابیدم؟ اصن اینجا کجاست؟ این مرده کی بود؟
هنگ کرده بود و تند تند میپرسید نیشخندی زدم
-سوالات تموم شد؟
یکم فکر کرد
+نه هیوری کیه؟
لحنش مث همیشه نبود انگار خجالت کشیده باشه یا هول شده باشه خیلی با نمک شده بود، خندم گرفت و همونطور با خنده جواب سوالاشو دادم
-اینجا اتاق خواب منه، این مرده هم یوجین شوهر عمه بندس و هیوری هم عممه، جواب دوتا سوال دیگت رو باید صبر کنی ویندوزم بالا بیاد تا بگم
+اووم یادمه دیروز رفتیم کارائوکه ابجو گرفتی خوردیم، بعدش اووممم چنتا شیشه سوجو هم گرفتیم و توی کارائوکه بودیم ،بعدش و.....یادم نمیاد
همه اینارو در حالی گفت که دستشو گذاشته بود بالای لبش و ژست متفکری گرفته بود
+اهان راستی تو چرا لختی؟
تازه یادم افتاد هنوز با بالا تنه لخت رو تخت نشستم
-عادتمه ولی فک کنم لازمه یه نگاهی به خودتم بندازی
سمت کمدم رفتم و یه تیشرت سفید برداشتم و برای تهیونگ انداختم یه بلوز استین بلند راه راه هم برای خودم برداشتم و تنم کردم
به سمت دسشویی اتاق رفتم بعد رسیدن به داد مثانم بیشتر فکر کردم
یادم اومد که تو مستی یوجین زنگ زد بهم و منم کلی چرت و پرت گفتم و وسطش ادرس کارائوکه رو دادم و انگاری اونم اومد دنبالمون و تقریبا از کف اتاق جمعمون کرد
سه سوته یه مسواک زدم و دست و صورتمو شستم و برگشت تو اتاق ، تهیونگ تیشرتشو عوض کرده بود و سرشو گرفته بود
+مخم داره میترکه
-منم
یه مسواک نو توی کشو داشتم برداشتم و دادمش به تهیونگ
-بیا این نوعه،میتونی از دسشویی اتاق استفاده کنی
سر تکون داد و زیر لب تشکر کرد و به سمت سرویس اتاق رفت
منم در تلاش بودم بقیه داستان و یادم بیاد ولی سر دردم نمیزاشت
چند دیقه بعد با تهیونگ که هنوز گیج میزد پایین رفتم و اول سرک و خب کشیدم کسی نبود ، قطعا تو اشپزخونه بودن و حدسم درست بود هیوری مشغول اشپزی بود و یوجین داشت قهوه میخورد
-سلام صبح بخیر
تهیونگم از پشتم اومد بیرون و با حالت معذبی سلام کرد
هیوری اول جوابمونو داد
÷سلام پسرا صبح بخیر
یوجینم با لبخند معنا داری تکرار کرد
×سلااام صبح زیباتون بخیر
دستمو گذاشتم پشت تهیونگ و سعی کردم واسه شروع معرفیش کنم
-دوست جدیدم تهیونگ
تهیونگم خجالت زده تعظیمی کرد
+کیم تهیونگ هستم ، متاسفم اگر دیشب دردسر درست کردم از اشنایی تون خوشبختم
هیوری لبخندی زد
÷خوشبختم تهیونگ شی،مشکلی نیست
×خوشبختم تهیونگ شی ولی خب ما دیشب باهم اشنا شدیم
اینارو با نیش باز گفت، خدا بخیر کنه معلوم نیست بجز صحنه توی تخت دیشب چه سوژه ای دستش دادیم که اینجوری لبخند های پر معنا میزنه
÷بشینید پسرا ، بیاید صبحانه بخوریم راستی تهیونگ حتما به مادر بزرگت زنگ بزن من دیشب باهاش حرف زدم خیلی نگران بود
تهیونگ ضربه ای به پیشونیش زد و دنبال گوشیش گشت ولی پیداش نکرد
+میشه از تلفنتون استفاده کنم ؟ گوشی خودم نمیدونم کجاست
×تلفن توی سالن کنار مبلاس، راحت باش
تشکری کرد و رفت تا به هالمونی زنگ بزنه
یوجین رو کرد سمت من و با ابرو به بیرون اشاره کرد و از جاش بلند شد و به سمت حیاط رفت ، منم بلند شدم و دنبالش رفتم
به محض اینکه پامو تو حیاط گذاشتم دستمو گرفت و کشید یه گوشه و بستم به رگبار
×خب چشمم روشن که دوست جدید پیدا کردی! همونیه که پری شب هم باهاش مست کردی؟ شانس اوردی من اومدم بالا وگرنه الان هیوری جفتتون رو تو همین حیاط چال کرده بود و داشت رو قبرتون بریک دنس میرفت.. دوست جدید؟ اره منم خرم،ادم واسه دوست جدیدش غیرتی میشه؟ زودباش درست بگو ببینم قضیه تهیونگ چیه دیشب کم مونده بود سر تو باهام درگیر بشه
چشمام گرد شد چی داشت میگفت
-بابا قضیه کجا بود بخدا دوست جدیدمه، غیرتی؟ درگیری؟ میشه درست بگی منم بفهمم
مشتی زد به بازوم و حق به جانب گفت
×بعله دیشب زنگ زدم بهت توام واسم زده بودی زیر اواز و چرت و پرت میگفتی و هر هر به ریش نداشته من میخندیدی، وسط حرفات اسم کارائوکه رو اوردی منم گفتم میام دنبالت ، رسیدم اونجا و خواستم جمعت کنم بیارمت که تهیونگ گیر داد تو کی هستی با کوکی چیکار داری، گفتم پدرشم ولی قاطی کرد که پدر کوکی مرده و کم مونده بود دعوامون بشه توام هی هر هر میخندیدی اخر گفتم شوهر عمتم بیخیال شد ...با بدبختی جمعتون کردم و سوار ماشین کردم خواستم تهیونگ رو برسونم که خوابش برد تو ماشین مجبوری اوردمتون خونه ، اخر شبم مادربزرگش کلی به گوشیش زنگ زد هیوری باهاش حرف زد و راضیش کرد تهیونگ اینجا بمونه که پیر زن نصفه شبی راه نیوفته بیاد دنبالش،صبحم که با اون وضع پیداتون کردم ،یه جور بغلت کرده بود انگار قرار بود فرار کنی
دست به سینه و خیلی شاکی اینارو تعریف، روی کلمه کوکی تاکید خاصی میکرد
دهنم وا مونده بود تازه همه چی یادم اومد و به فاک رفتم ، با این اوضاع خودم گور خودمو بکنم و برم توش بخوابم دردش کمتره چون هیوری قطعا نصفم میکنه، دست یوجین رو گرفتم و با حالت نگرانی گفتم
-یوجین تو رو خدا یه بیل بده بهم
چشاش گرد شد
×بیل ؟ بیل میخوای چیکار ؟ جواب منو بده بچه
به دور اطراف حیاط و باغچه اشاره کردم
-بیل بده خودم همین گوشه ها یه قبر بکنم برم توش بخوابم، هیوری بیاد دردش بیشتره
اروم زد پس کلم و خندید
×خاک تو سرت ، نترس غولتشن ماجرا رو با  100% سانسور براش گفتم وگرنه چشم از خواب باز نکرده با دمپایی میوفتاد دنبالت ، حالا جواب منو بده تهیونگ کیه ؟ رابطه بین شما دوتا چیه ؟!
سرمو مالوندم و سریع خلاصه اشناییم با تهیونگ و جریان افسرده بودنش و با کمی سانسور تعریف کردم و جریان دیروز و اشناییم با مادربزرگش رو گفتم ، خودمم نمیدونم چرا سانسورش کردم ولی بجای دوست دختر گفتم دوستش مرده
اولش یکم برای تهیونگ و شرایط روحیش ناراحت شد تهشم منو بست به رگبار فحش چون مجبور شده بخاطر اینکه جلوی هیوری گند نزنم و خودمو به باد ندم قرارشو کنسل کنه و دیر بره سرکار
پریدم رو کولش و لپشو ماچ کردم
-عاشقتم یوجینی، نجاتم دادی
باهم سمت خونه برگشتیم و تکخندی کرد و گفت
×اینکه کار همیشمه ولی یکی طلب من

bunny and bear (Taehkook) Where stories live. Discover now