part 72

192 15 18
                                    

از سفرمون داره شیش روز میگذره، تو اون سفر به هممون خوش گذشت چون رابطه تهیونگ و پدرش تقریبا عادی شده بود ، درسته هنوزم بابا صداش نمیکنه ولی خب بازم یه جورایی صمیمی شدن باهم و راحت حرف میزنن


چند روز دیگه تولد تهیونگه و من کلی برنامه و ایده دارم براش، روز اخر سفر کیم باهام صحبت کرد و گفت که میخواد به جبران پارسال که تهیونگ عذادار بود و سئول نبود تا براش جشن تولد بگیرن یه مهمونی خیلی بزرگ و خفن بگیره، از من نظرمو پرسید و خواست که باهم برنامه بریزیم و سورپرایزش کنیم ، کل ایده های تولدش با منه و هماهنگ کردن کاراش با کیم چون خب پولداره دیگه و اینکه من نمیتونم تهیونگ رو بپیچونم و لو میرم


تو مهمونی خیلیا قراره باشن و من پیشنهاد یه جشن بالماسکه رو دادم، یکم عجیبه ولی کیم و خاله استقبال کردن اینجوری منو تهیونگ هم کمتر تو چشمیم و خب بنظرم جالب میشه که ماسک بزنیم و لباسای خاص بپوشیم


تهیونگ امروز شرکته و فرصت خوبیه که بریم خرید واسه هدیه و لباس ، البته من لباس خودمو تهیونگ رو همون روز اول که ایده بالماسکه قبول شد سفارش دادم ولی هدیه و یه سری چیزا باید بخرم و مامان و خاله و جیمین هم میخوان باهام بیان


بستن موهام که تموم شد از جام بلند شدم و رفتم سمت کمد با یکم وسواس یه پیرهن مردونه مشکی با یه شلوار چهارخونه طوسی مشکی انتخاب کردم و تنم کردم، استین هامو تا زدم و لبه پیرهنمو داخل شلوار گذاشتم و دوتا دکمه بالاشو باز گذاشتم عینک دودی و گوشیمو برداشتم و از اتاق زدم بیرون
-مامان حاضری؟!
در اتاقش باز بود و داشت موهاشو جلوی اینه میبست ، عطرشو برداشت و گفت
$اره کارم تمومه
نگاهی به لباساش کردم، یه شلوار گشاد سفید با پیرهن دکمه دار بادمجونی تنش بود و حسابی خوشگل شده بود


-واو چه بانوی زیبایی جلوی چشممه
با نیش باز رفتم تو اتاق و دستمو سمتش گرفتم
-پرنسس زیبا افتخار همراهی میدین؟!
ریز خندید و کیف دستی سفیدشو برداشت
$با کمال میل ژنرال خوشتیپه من
عینک دودیشو از رو میز برداشت و دستشو تو دستم گذاشت ، باهم برگشتیم پایین و من کفش های مشکیمو از جا کفشی برداشتم و مامان کفشای سفید پاشنه بلندش که دستش بودو پوشید و دوتایی از خونه بیرون زدیم ، قبل سوار شدن مامان گفت
$جیمین مگه قرار نبود بیاد؟!
-اره ولی میریم دم خونه دنبالش
سر تکون داد و نشست، عینک دودیمو زدم به چشمم و سان روف رو باز کردم و راه افتادم

چند دیقه بعد دم خونه تهیونگ بودیم و جیمین رو سوار کردیم، از اینه به جیمین که حسابی خوشتیپ کرده بود نیم نگاهی کردم
-ما خرید داریم میریم ولی چرا تیپامون یه جوریه انگار قصد کلاب رفتن داریم؟!
جیمین با شیطنت گفت
×چون قراره با مادر شوهر شما بریم پس باید تیپ میزدیم، ندیدی همیشه چجوری لباس میپوشه؟!
مامان با تکخندی تایید کرد
$راست میگه نمیشه کم بیاریم که
هومی کردم و گفتم
-اوه پس قرار به رو کم کنیه
×یه جورایی، خودت چی چرا اینجوری تیپ زدی؟!
نیشخندی زدم و گفتم
-چون قرار بود پرنسس زیبامو همراهی کنم یکم به خودم رسیدم، کنار همچین بانوی خوشتیپی باید خوب بنظر برسم


bunny and bear (Taehkook) Where stories live. Discover now