part 64

206 17 15
                                    


نزدیک ظهر بود که با سردرد بیدار شدم، بچه ها هم وضعیتشون مث من بود چون دیشب زیادی نوشیده بودیم ، تهیونگ رو صدا زدم و خودم رفتم دوش بگیرم تمیز بودم فقط رفتم که هم از بوی الکلی که میدادم راحت شم هم یکم از جکوزی لذت ببرم که خب ناله های دردمند شکمم و سردردم نزاشت و زود برگشتم بیرون


لباس پوشیدم و بدون اینکه اهمیتی به موهای خیسم بدم رفتیم پایین، تهیونگ هم پایین بود و بچه ها دور میز جمع شده بودن
-وقتی صبحونه امادس نباید یه خبر به من بدین؟!
جیمین سرشو با دست مالید و گفت
×عه میگم یکیمون کم بودا، تو رو یادم رفته بود
فحشی زیر لب بهش دادم و نشستم کنار تهیونگ
+میخواستم صدات کنم ولی گفتم شاید به ریلکس کردن تو حموم نیاز داشته باشی عزیزم


صبحانه و سوپ خماری اماده بود خانوم هان یه کاسه سوپ جلوم گذاشت
#بخور نوش جان
تشکر کردم و قاشق و برداشتم
-ناله معترض معدم نزاشت درست حموم کنم چه برسه به ریلکس کردن
خندید و منم مث بچه ها مشغول شدم، بعد سوپم یکم صبحونه و قهوه خوردم
-همه چیو قاطی پاتی خوردم دلو رودم بهم نریزه خوبه
*نگران نباش معده تو مقاوم تر از این حرفاس
خندیدم متاسف سر تکون دادم، میز و جمع کردیم و ظرفارو سپردیم به خانوم هان چون ماها تنبل تر از این حرفا بودیم که الان بریم ظرف بشوریم

×هالمونی رو ببینم حتما کلی ماچش میکنم واقعا دمش گرم که خانوم هان رو خبر کرد، هم شلوغی حیاط پشتی رو مرتب کرده هم با سوپش نجاتمون داد وگرنه کدوممون جون داشت صبحانه درست کنه
هوپی حرف جیمین و تایید کرد
&اره ماها که نا نداشتیم چیزی درست کنیم از گرسنگی و خماری جوون مرگ میشدیم
همه با خنده تایید کردیم
+ماها رو میشناخت که این لطف رو در حقمون کرد و از خطر مرگ نجاتمون داد
با خنده گفتم
-تهیونگ پارسال هم تابستون بود که من سوپ خماری برات اوردم و از خماری نجاتت دادم
تهیونگ لبخندی زد و به یه نقطه خیره شد انگار که داره تو ذهنش تصورش میکنه
+اره یادش بخیر... تقریبا دو ماه دیگه میشه یک سال که میشناسمت
-اره چشم بهم بزنیم میبینیم 10 سال گذشته
€خب بابا جمع کنید خودتونو عین این پیرمردا نشستن از گذر عمرشون میگن.. بیاید فکر کنیم ببینم امروز برناممون چیه
£اره جین اوپا راست میگه، میتونیم بریم دریا یا مثلا دوباره بریم استخر اوممم... بریم بیرون بگردیم یا.. ایده هام ته کشید نفر بعدی لطفا
به لحنش و انگشتش که گذاشته بود رو لبش و فکر میکرد خندیدم

خواستم چیزی بگم که تهیونگ گفت
+میتونیم بریم کارائوکه، منو کوک قبلا رفتیم جای باحالیه فک کنم خوش بگذره
خب شت خودمم میخواستم ببرمش همونجا، بچه ها که میدونستن یکم مکث کردن ، قصد داشتم تنهایی ببرمش ولی خب دور هم میرفتیم هم بد نبود
-من موافقم
بچه ها یکم سوالی نگام کردن و من رو به تهیونگ گفتم
-هانی در اصل دیروز که گفتم میخوام بریم بیرون میخواستم ببرمت کارائوکه، به یاد قدیم
لبخند مستطیلی زد بهم
+اوه یادم نبود، خب دور هم بیرون رفتن کنسله چون من قرار دارم
خندیدم و گفتم
-دور هم بریم بیشتر خوش میگذره .. پایه اید؟! تعداد خوش صدا هامون هم کم نیست قشنگ میخونیم و یکم میرقصیم
جین لبخند مغروری زد
€چون قبول داری من صدام خوب و دلنشینه قبول میکنم
*هیونگ در اصل کوک به کسی اشاره مستقیم نکرد و چیزی از دلنشینی نگفت
€یااا یونگیا لطفا ببند .. منظور کوک اتفاقا با خودم بود مگه نه کوکی؟!

bunny and bear (Taehkook) Where stories live. Discover now