part 65

218 22 4
                                    

-مامان؟؟ تو.. تو اینجایی؟
نگاهی به اطرافم کردم، توی خونه قدیمیمون بودم وسایل و همه چیز مثل بچگیام بود
-من.. مامان..
بغض بدی داشتم ولی نمیتونستم گریه کنم، نگاهم به چهره مامانم بود که از توی اشپزخونه داشت نگاهم میکرد
-این واقعیه.. ینی تو اینجایی؟
%بزرگ شدی پسرم
با صدای مردونه بابا سرمو برگردوندم و دیدم بابام روی مبل نشسته و داره مثل عادت همیشگیش روزنامه میخونه
-بابایی.. تو

گریه داشت خفم میکرد ولی اشکی از چشمم نمیریخت انگار یکی جلوی گریه کردنمو گرفته بود، با دو خودمو رسوندم بهش و خودمو توی اغوشش انداختم
%یواش تر بچه روزنامه رو پاره کردی
-بابا تو اینجایی.. دلم برات تنگ شده بود
بیخیال روزنامه شد و دستاشو دورم پیچید
%دل منم برات تنگ شده خرگوش کوچولو
بی صدا و بی اشک هق هق میکردم و به خودم فشارش میدادم و تنشو بو میکشیدم

×هی کیک هویج شوهرمو خفه کردی
سرمو برگردوندم و مامان رو پشت سرم دیدم چشماش مثل همیشه میخندید، خودمو از اغوش بابا بیرون کشیدم و محکم مامان و بغل کردم
-مامان.. دلم برات تنگ شده... مامان حرف بزن میخوام صداتو بشنوم
دستاشو دورم پیچید و منو توی اغوشش حبس کرد
×چقدر بزرگ شدی کیک هویج، نیگاش کن یونجون تو بغلم جا نمیشه
بابا تکخندی کرد
%اره فک کنم دیگه نمیشه کیک هویج صداش زد ، دیگه مردی شده واسه خودش
فقط بغلش کرده بودم، محکم نگهش داشته بودم میترسیدم دستامو باز کنم و محو بشه

×پسرم بزرگ شده.. برات بیسکوییت زنجبیلی پختم گوکی
گوکی لقب بچگیم بود، بی صدا هق هق میکردم
-نامرد..رفتی به خواب تهیونگ و بغلش کردی
مامان با خنده منو از بغلش بیرون کشید و نشوند رو مبل بین خودش و بابا
×اره دیدمش خیلی خوشتیپه، دوسش داری نه؟!
با سر تایید کردم و دستای جفتشونو محکم تو دستم نگه داشتم
-بابایی من حلقه تو رو بهش دادم.. ناراحت نشدی؟!
لبخند مهربونی بهم زد ، واقعا من شبیه خودش بودم حتی خنده هامم مثل اون بود
%نه پسر خوشگلم اون حلقه نباید میموند تو جعبه ، خوشحالم که اینجوری توی ازدواجت نقشی دارم
-مرسی بابایی....ببخشید اون پسری که میخواستین نشدم ولی من دوسش دارم
×هی نگو این حرفو تو به قولت عمل کردی.. بزرگ شدی، شاد موندی، دانشجو شدی، عاشق شدی و حالام کنارشی.. به همه حرفات عمل کردی کیک هویجم

با تردید گفتم
-ینی شما از من.. ینی ناراحت نیستید که تهیونگ پسره؟!
بابا خندید و گفت
%هی بچه چند دفعه اوردیش دیدنمون ،بعد الان نگرانی که ما ناراحت باشیم ؟!
×کوک همین که تو بخوایش واسمون کافیه، اون بهم قول داد مراقبت باشه ... کنارش خوشحالی؟ خوشبختی کنارش؟!
با بغض لبخند زدم
-اره.. اره اون دوسم داره و برای شادی من همه کاری میکنه، من کنارش خوشحالم و میدونم باهاش خوشبخت میشم
بابا موهامو نوازش کرد و لبخند عمیقی زد
%تو به قولات عمل کردی از این به بعد هم همیشه شاد بمون و بخاطر ماها از زندگیت لذت ببر.... من و مادرت فقط میخوایم خوشبخت باشی

bunny and bear (Taehkook) Where stories live. Discover now