part 70

222 16 27
                                    

نزدیک 11 بود که بیدار شدم، با اینکه دیشب زیاده روی کرده بودم ولی خیلی سر درد نداشتم بیشتر کسل بودم چون دیر خوابیدم

دیشب هوپی دو ساعتی تو حموم بود و خب دستش بند یه کارایی بود و ظاهرا حالش هم بهم خورده بود ،بخاطر مستی و گیجیش تو حموم زمین خورد و خب شانس اورد جاییش نشکست و من بیدار بودم و متوجه شدم، منو یونگی از تو حموم لخت و خیس جمعش کردیم و یه شلوار پاش کردیم و خوابوندیمش
ینی دیشب دلم میخواست برم بار و تا میتونم اون پسره رو بزنم

غلتی زدم و از تخت اروم پایین اومدم، تهیونگ هنوز خواب بود و یکم بیشتر بخوابه بد نیست، روبدوشامبر رو از رو صندلی برداشتم و پوشیدم و از اتاق اروم رفتم بیرون، بعد دسشویی رفتن و شستن صورتم و مسواک زدن رفتم تو اشپزخونه و قهوه ساز رو روشن کردم

داشتم واسه خودم قهوه میریختم که یونگی هم خوابالو و با بالاتنه برهنه اومد تو اشپزخونه
-صبح بخیر
کش و قوسی به خودش داد و موهاشو بهم ریخت
*همم...صبح بخیر
-قهوه میخوری هیونگ؟!
سر تکون داد و من یه لیوان براش ریختم و یونگی رفت دسشویی ، یکم بعد اومد و نشست رو صندلی و مشغول قهوه خوردن شد
*خدا لعنتت کنه هوپی تا دیر وقت بیدار بودم، جیمین هم از اون بدتر بود اینجا کلی ابجو خورد و من نمیدونستم کدومشونو جمع کنم
-هوپی هیونگ رو فرستادین حموم دیدم یه ابجو باز کرد، بعد اون بازم خورد؟!
سرشو به دستاش تکیه داد و نالید
*اره سه تا قوطی خورد حالش خراب شد و گیر داد به من و... خلاصه با بدبختی دم صبح خوابوندمش، عین خرس خوابیده الان

تکخندی کردم و متاسف سر تکون دادم
-واقعا دیشب عجیب غریب بودا... اون از هیونگ اینم از جیمین
تو همون حالت گفت
*اره موندم هوپی بیدار شه بفهمه چه غلطی کرده چه واکنشی نشون میده
قهومو سر کشیدم و گفتم
-قطعا دیوونه میشه چون تو دسشویی با پسره یه کارایی کرده که خب وقتی یادش بیاد ممکنه خودشو خفه کنه
یونگی بی جون خندید
*بنظرت تا چه مرحله ای پیش رفتن؟!
لیوان و تو سینک گذاشتم و به لبش تکیه دادم و دستامو رو سینم گره کردم
-من داخلو نمیدیدم ولی پسره صدایی ازش درنمیومد بنظرم دهنش بند بود، میگیری که چی میگم هیونگ

یونگی خندش بیشتر شد و با سر تایید کرد
*خوبه باز فک کنم به مراحل اخرش نرسیدن .. راستی میگم تو ماشین چیکار کرد که تهیونگ دلش میخواست جرش بده؟! تا توی حموم یه کله فحش میداد بهش
موهامو با دست عقب زدم
-کار خیلی بدی نکرد، گردن و گوشمو بوسید و منو سفت بغل کرده بود و میگفت من خیلی هورنی ام و ...خب داشت هذیون میگفت تو حال خودش نبود دیگه
یونگی سرشو پایین انداخته بود و بی صدا میخندید
*وای هوپی سر تو خیلی حساسه با این حساب امروز خودشو نکشه خیلیه
تکخندی کردم
-هیونگ خدایی بیدار شد اذیتش نکنید عذاب وجدان میگیره
*کلی سوژه واسه اذیت کردنش دارم عمرا فرصت طلاییمو از دست بدم

bunny and bear (Taehkook) Where stories live. Discover now