part 1

1.1K 83 43
                                    

* Jungkook *

با شنیدن سر صدای بیرون چشمامو باز کردم توی جام غلتی زدم و گوشیم رو از روی پاتختی برداشتم و نگاهی بهش کردم، ساعت نزدیک 11  بود
قطعا طبق معمول همیشه مسبب سر و صدا ها یوجین بود
حالا یا خودش داره تولید الودگی صوتی میکنه یا یه خرابکاری کرده باز هیوری داره سرش داد میزنه و تو خونه با دمپایی دنبالشه

با یاد اوری عمه خوشگلم و اون ضرب دستش تو پرتاب دمپایی و انواع اجسام خنده تو گلویی کردم و از تخت بلند شدم و همونجور با شلوار راحتی و بالاتنه لخت رفتم به دسشویی داخل اتاق

بعد تخلیه مثانه بخت برگشتم و شستن دست و صورتم از دسشویی بیرون رفتم و به تیشرتم که رو لبه صندلی بود چنگ زدم و اتاق رفتم بیرون که ببینم یوجین باز چیکار کرده که اینجوری خونه رو گذاشتن رو سرشون

از پله ها رسیدم پایین هنوز تیشرتم دستم بود و داشتم پشت و روش میکردم تا تنم کنم که زرت یه چیزی خورد به فرق سرم هنوز فرصت نکردم انالیز کنم چی بود که صدای داد هیوری بلند شد
+تارزان صد دفعه گفتم لخت نچرخ تو خونه
اخی گفتم و از ترس در امان موندن جونم سریع تیشرت و تنم کردم و رفتم نزدیک عمه که تو اشپزخونه رو به روی راهرو بود
-سلام صبح توام بخیر هیوری جونممممم
+صبح نزدیک به ظهرت بخیر بانی کوچولو
بوسه ای رو لپش گذاشتم که صدای شوهر عمه عزیزم یوجین اومد
×با اون قد و اون سیکس پک و اون زبون سه متریش بهش میگی بانی کوچولو ؟ این غول تشن کجا اون خرگوشای کوچولوی بدبخت کجا؟به این هیولا بگی بانی به کل نسل خرگوشا توهین کردی
عمه کفگیر به دست از روی اپن خم شد و رو کرد سمت یوجین که رو مبلای اونطرف نشسته بود و گفت
+عزیزم نشنیدم چی گفتی؟
به هیوری نگاهی کردم و بی صدا خندیدم یوجین سرش تو گوشی بود و متوجه ژست اماده به حمله عمه نشد و همونجور سرش تو گوشی بود
×هیچی گفتم این بچه هیولاس میتونه کل یخچالو یه جا بخوره منم روش، بعد تو بهش میگی بانی کوچولو؟ اگر این کوچولوعه پس منم یوجین نیستم جنیفرم!
+الان با همین کفگیر میام میزنم یه جات که واقعا تبدیل به جنیفر بشی عزیزم
یکی از صندلی های میزه نهارخوری داخل اشپزخونه رو بیرون کشیدم و روش نشستم و از همونجا گفتم
-یوجین جان ...نه ببخشید جنیفر خانوم خونت حلال شد به یکی یدونش توهین کردی و هیچ گناهی از این بدتر نیست
یوجین که وسط بازی کردن با گوشی بود تازه متوجه حرفامون و تهدید هیوری شد یهو از جا پرید و دستاشو تو هوا تکون داد
×عه عزیزم من که چیزی نگفتم داشتم میگفتم اره قربونش برم کوکی چقدر خوش اندامه عین یه خرگوشه سفید مظلوم و تو دل بروعه، اصلا معصوم بودن با کوک یه معنی دوباره پیدا کرده
با این حالت مثلا ترسیده ای که به خودش گرفته بود منو هیوری زدیم زیر خنده
+خیلی خب بسه نمک نریز ..دیگه نبینم به بانی من چیزی بگی جنیفر جون
×بله بله

هیوری رفت سمت گاز تا به ادامه کارش برسه و صبحونه حاضر کنه
یوجین هم اومد تو اشپزخونه و نشست رو به روم
-راستی چه خبر بود سر و صدا میومد؟ با صداها بیدار شدم
×چی میخواستی بشه؟ طبق معمول با دمپایی دنبالم بود چون پام گرفت به میز و گلدون روش افتاد شکست
هیوری باز داغ دلش تازه شد و همون حین که داشت پنکیک هارو جا به جا میکرد غر زد
+باز یادش افتادم شانس اوردی اونو زیاد دوس نداشتم وگرنه من میدونستم و تو
خندیدم و یوجین با حالت متعجبی گفت
×خدا رحم کرد، حالا خوبه دوسش نداشت و میخواست کبابم کنه اگر دوسش داشت تا توی حیاط چالم نمیکرد و چند دور رو قبرم نمی رقصید اروم نمیشد
+اره حتما باید رو قبرت بریک دنس میرفتم تا اروم میشدم
خندیدم و رفتم کمکش بشقاب و کارد و چنگال گذاشتم روی میز هیوری هم با ظرف پنکیک و سوسیس و تخم مرغ اومد و نشست،بین منو یوجین، من بین روده کوچیکه و روده بزرگم یه جنگ نا برابر شروع شده بود پس بی حرف شروع کردم به خوردن و دلی از عزا در اوردم

bunny and bear (Taehkook) Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang