part 26

328 24 2
                                    

صبح تو اغوش تهیونگ چشم باز کردم، سرم روی سینش بود و سفت بغلش کرده بودم، تکونی خوردم و عقب رفتم که دیدم بیداره
+صبحت بخیر، چه عجب بیدار شدی
یکم چشمامو مالوندم و خوابالو گفتم
-صبح بخیر کی بیدار شدی ؟
موهامو نوازش کرد و گفت
+فک کنم از وقتی که اینجوری سفت بغلم کردی، نیم ساعتی میشه
دوباره خودمو تو بغلش جا دادم، دستش بین موهام میچرخید و نوازشم میکرد با اهی گفت
+دیشب بعد مدتها تونستم بخوابم ، تا توی بغلم نباشی و نفسهاتو حس نکنم خواب به چشمم نمیاد خرگوشم
هومی کردم
-منم... بدون تو خواب نداشتم همش کابوس بود
اهی کشید و موهامو نوازش کرد و انگشت هاش بین موهام میچرخید،چند دیقه ای تو همون حالت موندم تا از گرمای بدنش لذت ببرم

بعد چند وقت تازه دیشب اروم گرفتم و بی فکر و خیال خوابیدم، اغوش تهیونگ واسم نقطه امنی بود که ارامش و به رگهام تزریق میکرد و من به این ارامش اعتیاد پیدا کردم
چند دیقه بعد بلند شدم و رفتم سمت حموم که مسواک بزنم و دست و صورتمو بشورم، تهیونگ هم دنبالم اومد تکخندی کردم و گفتم
-هی جوجه اردک زشت اینجا چی میخوای؟
مسواکمو برداشتم و روش خمیر دندون زدم ، تکخندی کرد و از پشت دستاشو دور کمر برهنم حلقه کرد و چونشو رو شونم گذاشت
+منم میخوام مسواک بزنم
-پس کو مسواکت؟
+نیاوردم که...واسه منه بدبخت زوری ساک بستن و حتی بهم نگفتن کجا داریم میایم، فقط چنتا لباس اوردن برام
یه نگاه به کابینت زیر روشویی کردم معمولا هیوری یکی دوتا مسواک نو اونجا میزاشت، از شانس خوبم یدونه پیدا کردم و دادم بهش

توقع داشتم بره بیرون ولی خیلی عادی بستشو باز کرد که مسواک بزنه، مسواک رو از دهنم بیرون اوردم و با دهن کفی گفتم
-حالا چرا زوری؟ ینی نمیخواستی منو ببینی؟
با لحن صادق و مطمعن گفت
+نمیخواستم؟؟ سلول به سلول تنم داشت بی قراری میکرد واسه دیدنت.. ولی وقتی فهمیدم چه گندی زدم روی اینکه بیام پیشت رو نداشتم،ترسیده بودم و فک کنم بچه ها هم همینو فهمیده بودن که اونجوری منو خفت کردن و بدون اینکه بهم بگن منو چپوندن تو ماشین و اوردنم پیشت
بهش حق میدادم چون اون یهو فهمید که ادم بده قصه خودش بود نه من، یهویی فهمید من کار بدی نکرده بودم و این خودش بوده که بهم اسیب زده

وقتی خودمو جاش گذاشتم دلم یکم گرفت ولی افکارمو کنار زدم و دوباره مسواک و تو دهنم بردم و به ادامه کارم رسیدم ، تهیونگم نفسشو با صدا بیرون داد و روی مسواکش خمیر دندون زد، همونطور که منو بغل کرده بود مشغول مسواک زدن شد
از تو اینه نگاهی به وضعیتمون کردم و تکخندی کردم ،کارش که تموم شد با دهن کفی گفت
+خوشم اومد از این بعد برنامه همینه
دهنمو شستم و کنار رفتم تا اونم دهنشو بشوره
-اینجوری که تو داری پیش میری فک کنم دیگه توی دسشویی هم نمیتونم تنها بمونم
حوله ای که باهاش صورتمو خشک کرده بودم رو از دستم گرفت که صورتشو خشک کنه

bunny and bear (Taehkook) Where stories live. Discover now