part 24

283 26 0
                                    

صبح با صدای جیهوپ و تکون هاش بیدار شدم
&زیبای خفته پاشو
هومی کردم و چشم بسته گفتم
-هیونگ یکم دیگه.. خوابم میاد
دوباره تکونم داد و اروم نالید
&کوکی جون من پاشو، تهیونگ رفته
اسم تهیونگ رو که اورد چشام اتوماتیک وار باز شد و سیخ تو جام نشستم با صدای خوابالود گفتم
-کجا رفته ؟

هوپی لباس راحتی تنش نبود و انگار اماده بود بره دنبالش،  صاف وایساد و گفت
&نمیدونم جیمین گفت بیدار شده دیده نیستش، ساکش هست ولی خودش بی خبر رفته بیرون از خونه
ته دلم خالی شد، اونجوری که من دیشب ردش کردم و گفتم ازش بدم میاد معلوم نیست اینبار کجا غیبش زده
-وای ..بهش زنگ زدین؟؟
از تخت پایین اومدم و با گیجی دنبال گوشیم بودم که زنگ بزنم بهش
&زدیم ولی خاموش بود
رسما وا رفتم ، اینبار دیگه معلوم نبود زنده پیداش کنیم یا نه ...اخه چرا دیشب اونطوری بهش گفتم دوسش ندارمممم؟؟؟
موهامو دو دستی چنگ زدم و خودمو انداختم رو تخت و ناله کلافه ای کردم

جیهوپ دست به کمرم کشید
&کوک پاشو بریم دنبالش ماشین نداره نباید خیلی دور رفته باشه، تو اینجارو بیشتر بلدی میتونیم پیداش کنیم
یکم فکر کردم و یهو تو جام پریدم و رو به هوپی گفتم
-هالمونی
اخم ریزی کرد
&من دارم میگم این دیوونه گذاشته رفته اونوقت توی این موقعیت تو منو با مادربزرگت اشتباه گرفتی؟
امیدوار گوشیمو باز کردم تا ببینم شماره ای ازش دارم یا نه
-نه بابا...میگم هالمونی، مادر بزرگ تهیونگ خونش اینجاست ممکنه رفته باشه اونجا
قیافش امیدوار شد
&معطل چی هستی پس بپوش بریم  ، من میرم به جیمین خبر بدم
هوپی رفت بیرون و من گشتم ولی شماره ای ازش نداشتم گوشیو رو تخت ول کردم و پریدم سمت کمد و با سرعت میگ میگ لباس پوشیدم و از اتاق رفتم بیرون بقیه پایین بودن و جیهوپ دم پله منتظرم بود

رو به جمع گفتم
-صبح همگی بخیر، منو هیونگ یه سر میریم بیرون زود برمیگردیم
یوجین گفت
÷کجا با این عجله! هنوز صبحانه نخوردین ، میخوایم بعد صبحانه بریم بیرون
لبخند فیکی زدم
-شما بخورید ما زود برمیگردیم فعلا
دست جیهوپ و گرفتم و از خونه زدیم بیرون ، جیهوپ سوییچ رو پرت کرد طرفم که توی هوا گرفتمش و سوالی به سوییچ نگاه کردم
&تو راهو بلدی پس خودت برون
-اوکی
نشستم تو ماشین و روشنش کردم و سریع راه افتادم، تو مسیر چشم میچرخوندیم بلکه تو پیاده رو ببینیمش
-هیونگ سر صبح یهویی بعد این همه مدت برم پیش هالمونی بد نمیشه؟ اخه میترسم اونجا نباشه و پیر زن بدبخت رو دل نگران کنیم
یکم فکر کرد و گفت
&حرفت منطقیه شمارشو نداری؟!
-نه ولی مامانم احتمالا داره
&کاش خونه ازش میگرفتیم، یه زنگ بزن بگو شمارشو بفرسته
سر تکون دادم و زدم بغل، گوشیمو باز کردم و شماره هیوری رو گرفتم و ازش شماره هالمونی رو خواستم و کلی هم دروغ سر هم کردم که قبل کریسمس میخوام حالشو بپرسم
بعد یه دیقه شماره رو برام فرستاد

bunny and bear (Taehkook) Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora