لنگون لنگون و با تکیه به دوستش، وارد درمانگاه اردوگاه شد.چهرش رو جوری منقبض کرده بود که هیچ ردی از درد مشخص نمیشد.
به محض اینکه به اولین تخت خالی رسیدن ، روش نشست و نفس زنون دوستش رو مخاطب قرار داد
چان- بیشتر از این نمیتونم.دکتر رو صدا کن!
دوستش سری تکون دادو به سرعت به سمتی دوید.چان از این فرصت استفاده کرد و کمی پای ضرب دیدش رو جا به جا کرد که از درد گوشه ی لبش رو گزید.
به محض دیدن دوسش که تند تند وضعیتش رو برای دکتر تعریف میکنه و هر دو به سمتش میان، به حالت قبلش برگشت و تمام تلاشش رو کرد تا اثری از درد توی چهرش نباشه.
تا بهش رسیدن، دوستش به سرعت گفت
- همینه دکتر! پاش رو میبینید؟ لطفا مراقبش باشید اون برای ارتش و جامعه خیلی مهمه!!
چان از لودگی دوستش نیش خندی زد اما همین که نگاهش به چهره ی مبهوته دکتر افتاد، خندش اروم محو شد.
دکتر که پسرکی ریز نقش بود و با چشم هایی گرد شده نگاهش میکرد، اشنا بنظر میومد اما شک نداشت که تا به امروز اطراف اردوگاه ندیدتش!
دوستش که متوجه ی این ارتباط چشمی شد، با تعجب صداش زد
- دکتر ؟! من باید برم. فرمانده پارک رو به شما میسپارم!
پسرک که انگار از دنیای دیگه ای بیرون پریده، به تندی نگاهش رو دزدید و سری تکون داد.
دوستش رفت و دکتر با احتیاط پای چان رو روی تخت گذاشت و شروع کرد به معاینه.
صدای ارومش باعث شد چان به خودش بیاد و دست از خیره نگاه کردن برداره
-کجا اسیب دیدی؟
چان- حین تمرین از صحنه پریدم و فکر میکنم که پیچ خورده!
دکتر از بالای عینکش نیم نگاهی بهش انداخت
- فکر میکنی؟!
با گیجی از این نگاه اشنا، زمزمه کرد
چان- نه مطمئنم!
دکتر تفهیمی سری تکون و مشغول به کار شد.چارت رو برداشت و شروع کرد به یادداشت کردن چیزی.در همین حین ازبیمارش میخواست تا حد ممکن پاش رو تکون بده تا وضعیتش رو بررسی کنه.
CZYTASZ
«سناریو کیپاپ»
Fanfictionهر پارت یک وانشات📘 سناریو و وانشات های کوتاهی که ارزش فیکشن شدن دارن🗨️🩵 کپی از سناریو ها و نوشتن اون ها،به هر نوعی ممنوع🗝️ اینجا کاپل های مختلف،با هر ژانری میتونی پیدا کنی🪩 ❄️«کاپلی که ووت بیشتر میگیره، سناریو بیشتر ازش مینویسم.پس کاپل مورد...