از لا به لای جمعت رد شد و خودش رو به بالا ترین نقطه ی سالن رسوند.از این حجم زیاد جمعیت واقعا کفری و عصبی بود! دلش میخواست اسلحه داشت و همه ی افراد حاظر در سالن رو نیست و نابود میکرد تا راحت تر بتونه پیداش کنه.
ماسکی که روی صورتش سنگینی میکرد رو کمی به عقب هول داد و چشم هاش رو ریز کرد.برای بار هزارم، جمعیت مقابلش رو که همگی سر و پا سفید و مشکی پوشیده بودن رو از نظر گذروند.
پیش خدمتی از مقابلش رد شد و اون بی درنگ جامی رو از روی سینیش برداشت.یک ساعتی میشد که بی وقفه توی این مهمونی عجیب و غریب میگشت و حسابی به این نوشیدنی خنک نیاز داشت.
جام رو به لب هاش نزدیک کرد و جرعه ای نوشید اما چشم های کنجکاوش همچنان در حال جست و جو بود . یک ان نگاهش به مردی بلند قامت افتاد که همراه با چند زن و مرد دیگه، از اتاق خارج میشد!! در حین نوشیدن لبخندی زد.میتونست اون رو حتی از روی سایش هم تشخیص بده.یه ماسک که چیزی نیست!
وقتی قدم های مرد به سمت جمعیت برداشته شد، هول کرد ! نباید دوباره گمش میکرد! محتوای لیوان رو لاجرعه سر کشید و چهرش از گسی و تلخی نوشیدنی در هم رفت اما اهمیتی نداد و بعد از رها کردن جام روی یکی از میز ها، به سرعت به سمت مرد پا تند کرد.
جمعیت رو تند تند پس میزد و تیررس نگاهش، تنها اون مرد بود!چند قدم مونده به اون، ایستاد و بعد از اینکه نفس های یکی در میونش رو تنظیم کرد، با نیش باز به جلو رفت و مقابلش ایستاد.
مرد که در حال صحبت با دوستاش بود، حضورش رو سریع احساس کرد و به سمتش چرخید.چشم هاش ریز شد اما بلافاصله با تعجب گفت
-یاااا تو؟! کیونگسو!!
اروم خندید و سرش رو تکون داد
کیونگ- عاح...همونطور که انتظار میرفت!! خیلی باهوشی چان هیونگ!
چان به طور کامل به سمتش برگشت و با خنده ای پر افسوس سرش رو تکون داد
چان- هی بچه چاپلوسی رو تموم کن!
و نگاهش رو به پشت سرش دوخت و پرسید
چان- برادرت کجاست؟! نمیبینمش!
کیونگ قدمی جلوتر اومد
کیونگ- اون سرش شلوغ بود برای همین از من خواست که بیام!
BẠN ĐANG ĐỌC
«سناریو کیپاپ»
Fanfictionهر پارت یک وانشات📘 سناریو و وانشات های کوتاهی که ارزش فیکشن شدن دارن🗨️🩵 کپی از سناریو ها و نوشتن اون ها،به هر نوعی ممنوع🗝️ اینجا کاپل های مختلف،با هر ژانری میتونی پیدا کنی🪩 ❄️«کاپلی که ووت بیشتر میگیره، سناریو بیشتر ازش مینویسم.پس کاپل مورد...