با خجالت کمی شلوار جذبش رو که به سختی به پاهاش چسبیده بود ، مرتب کرد تا جایی که امکان داشت، سعی داشت برجستگی های بدنش رو مخفی کنه اما خودش هم میدونست که بی فایدس.
نگاهش رو به زن و مرد هایی که بیخیال از این سمت سالن،به سمت دیگه ای میگرفتن ، چرخوند.اینکه چطور این قضیه انقدر براشون عادیه، کمی تا حدودی کمکش میکرد تا به لباس های جذب و نازکش بی توجه باشه.
با تقلید از بقیه، سعی کرد بدنش رو کش و قوس بده .پاش رو بالا برد و خواست روی میله ی تنظیم شده روی دیوار قرار بده که بی هوا سکندری ای خورد و پخش زمین شد!
خجالت زده لبش رو گزید و زیر نگاه های خندون و متعجب اطرافیان، روی زمین نشست .فحشی زیر لبی به پاهای کوتاهش داد وخواست صاف بایسته دستی زیر بازوش رو گرفت و کمکش کرد.
شرم زده تعظیمی نود درجه کرد اما همین که سرش رو بالا اورد، چشمش به مردی افتاد که با لبخند جذابش، نگاش میکرد.زبونش بند اومد و تنها با چشم های مبهوتش بهش چشم دوخت.اون پوست شکلاتی رنگ و صورت بی نقصش...
قطعا هر موجود زنده ای رو برای چند ثانیه به شک مینداخت که ایا توی بهشته و میون حوری هاست و یا...همچنان روی زمین!
-خوبی؟! اسیبی که ندیدی؟!
از صدای جذابش، لبخندی روی لبش نشست و با لکنت جواب داد
بک- خو...خوبم...ممنونم...
سریع خودش رو جمع و جور کرد و نگاهش رو دزدید.خیره شدن به این مرد...قطعا بازی با جون خودت بود!
دست مرد روی سر شونش نشست و صدای زمزمه وارش رو از نزدیکی شنید
-بهتره لباست رو دربیاری.ممکنه توی تمرین بهت اسیب بزنه!
قبل از اینکه بتونه مقاومتی کنه، مرد مقابلش با ملایمت لباس رو از روی سر شونه هاش گرفت و خارج کرد.حرکتش به قدری نرم و اهسته بود که بکهیون رو بی اختیار میکرد!!
خجول کمی توی خودش جمع شد و بازو هاش رو توی بغل گرفت و اروم گفت
بک-مربی کی میاد؟!
مرد مقابلش نگاه جذاب و خندونی به حرکات پسر بچه ی خجالتی مقابلش انداخت وجواب داد
-روز اولیه که اینجایی.درسته؟! راحت باش.همه مثل همیم!
KAMU SEDANG MEMBACA
«سناریو کیپاپ»
Fiksi Penggemarهر پارت یک وانشات📘 سناریو و وانشات های کوتاهی که ارزش فیکشن شدن دارن🗨️🩵 کپی از سناریو ها و نوشتن اون ها،به هر نوعی ممنوع🗝️ اینجا کاپل های مختلف،با هر ژانری میتونی پیدا کنی🪩 ❄️«کاپلی که ووت بیشتر میگیره، سناریو بیشتر ازش مینویسم.پس کاپل مورد...