«احساسات بی نهایت» | هونهو

110 24 11
                                    

کتاب رو بست و نگاهی  به دانشجو هاش انداخت

Oups ! Cette image n'est pas conforme à nos directives de contenu. Afin de continuer la publication, veuillez la retirer ou mettre en ligne une autre image.


کتاب رو بست و نگاهی  به دانشجو هاش انداخت. از چهره ی تک تکشون فحش میچکید و حسابی خسته بنظر میرسیدن.شک نداشت که منتظر یه فرصتن تا به سرعت از کلاس فرار کنن.

نیش خندی به افکارش زد و برگه های مقابلش رو جمع کرد

سوهو- خب؟! مثل همیشه من اینجام تا سوالاتتون رو بپرسید.اگر سوالی نیست....

نگاهش روبه دانشجو هایی با هیجان نیم خیز شده بودن چرخوند و  نتونست خندش رو کنترل کنه.

وادامه داد

سوهو- کلاس تموم میتونید تشریف ببرید!

و طبق معمول همیشه کلاس یکهو منفجر شد. با افسوس سرش رو تکون داد و پرژکتور رو خاموش کرد. در حین اینکه کتاب و وسایلش رو توی کیف میچپوند،  زیرچشمی متوجه یکی از دانشجو هاش بود که از انتهای کلاس ، همه رو کنار میزنه و به سمتش میدوید

-استاد؟

سرش رو بالا گرفت و به دانشجوی ورزیده و قد بلندش چشم دوخت. این پسر...با چشم های براق شیطونش رو خوب میشناخت.چه زمانی که توی دبیرستان تدریس میکرد و چه حالا که استاد دانشگاه شده.

سوهو- بله سهون؟ سوالی داری؟!

پسرک که کیفش رو به دوستش سپرده بود و چند نفری مقابل درب معطلش بودن،جلوتر اومد و روی تریبون خم شد. برگه ای رو مقابل سوهو گذاشت و گفت

سهون-استاد من جواب این مسئله رو نمیتونم پیدا کنم.میتونید کمکم کنید؟!

برگه رو برداشت و نگاهی بهش انداخت. کمی فکر کرد و در اخر گفت

سوهو-این سوال...یکم پیچیدست.میتونم جوابش رو فردا بهت بدم؟!

و نیم نگاهی به ساعتش انداخت و ادامه داد
سوهو- کلاس بعدیم به زودی شروع میشه!

خودش هم خوب میدونست که این تنها بهونست در واقع اصلا نمیتونست  حتی  صورت مسئله رو بخونه چون  زیر نگاه های خیره و جذاب دانشجوش، تمرکز نداشت!

سهون که حسابی پنچر شده بود، سرش رو تکون داد و تاکید گفت

سهون- استاد کیم حتما باید بهم جواب بدین.باشه!؟ من فردا میام دنبال جواب مسئله!

«سناریو کیپاپ»Où les histoires vivent. Découvrez maintenant