مقابل ساختمون مهدکودک ماشین پارک شد. منشی یانگ که جلو نشسته بود، نیم نگاهی به عقب انداختیانگ- برمیگردم رئیس.
و خواست از ماشین پیاده بشه که مانعش شد
چان-صبر کن!
و بعد از مکثی، همینطور که دکمه ی کتش رو میبست ادامه داد
چان- خودم میرم.
همین که دستش روی دستگیره قرار گرفت ، صداش رو شنید
یانگ- رئیس؟! من میتونم برم دنبالشون!
جوابش رو نداد و به سرعت از ماشین پیاده شد.نگاهی به کل ساختمون انداخت و با قدم های محکم، به سمت درب بزرگش که با طرح های رنگی تزئین شده بود، به راه افتاد.
هنوز چند دختر و پسر کوچیک که دست مربی هاشون رو گرفته بودن، مقابل درب منتظر خانوادشون ایستاده بودن.
برای لحظه ای ناراحت شد.دیدن چهره ی نا امید ولب های اویزون اون بچه ها، اون رو یاد دخترک خودش می انداخت.نکنه اون هم توی همین شرایطه؟!
با این فکر به قدم هاش سرعت داد و مقابل اولین پرسنلی که دید، ایستاد
چان- من اومدم دنبال دخترم.کجا میتونم پیداش کنم؟!
زن نگاه دقیقی به مرد خوش پوش و شیک مقابلش انداخت و به ارومی گفت
-شما...؟!
به سرعت کارت تجاریش رو از جیبش خارج کرد و به دستش داد. زن به محض اینکه چشمش به اسم حک شده روی کارت خورد، شگفت زده لبخندی زد
-اوه شما رئیس پارک، پدر سِه نا هستید.درسته؟ لطفا همراه من بیاید.
و به سرعت به راه افتاد و چان هم پشت سرش.
بعد از گذشتن از چند سالن بازی، مقابل دربی با رنگ نارنجی ایستاد و به داخل اشاره کرد
-سه نا با مربی کیونگ اینجا منتظرتونه.
و خواست همچنان بایسته و سر صحبت رو باز کنه اما وقتی متوجه شد،رئیس پارک هیچ توجهی بهش نداره، بعد از یه عذرخواهی زیر لبی، محو شد.
چان که از همون فاصله هم میتونست صدای خنده های شیرین دخترکش رو بشنوه، به ارومی جلو رفت و توی درگاه درب ایستاد.
ESTÁS LEYENDO
«سناریو کیپاپ»
Fanficهر پارت یک وانشات📘 سناریو و وانشات های کوتاهی که ارزش فیکشن شدن دارن🗨️🩵 کپی از سناریو ها و نوشتن اون ها،به هر نوعی ممنوع🗝️ اینجا کاپل های مختلف،با هر ژانری میتونی پیدا کنی🪩 ❄️«کاپلی که ووت بیشتر میگیره، سناریو بیشتر ازش مینویسم.پس کاپل مورد...