غر غر کنان از کلاس های فوق برنامش بیرون اومد . دوستش که در نزدیکیش قدم میزد، بلاخره طاقتش سر اومد و گفت
-یااااا معلوم هست چته؟! هنوز بخاطر صبح ناراحتی؟!
اون که با این حرف اتفاقات صبح یادش اومده بود، دستش رو به گونه ی ورم کرده و دردناکش کشید و با چهره ای که از درد درهم میرفت نالید
کای- معلومه که نه! اون عوضی حقش بود!
تقریبا به درب خروجی رسیده بودن که دوستش دستش رو گرفت و نگهش داشت
-پس چته؟! میترسی توی خونه تنبیهت کنن؟!
و اجازه ی حرف بهش نداد و اضافه کرد
-تو که انقدر میترسی پس چرابا اون عوضیا درگیر میشی؟! مدیر دفعه ی دیگه بهت رحم نمیکنه! ممکنه نذاره امسال فارغ التحصیل بشی!
هوفی کلافه کشید و شاکی غر زد
کای-یا اصلا مسئله این نیست. به جای پدر و مادرم ...امروز هیونگ اومده مدرسه!
چشم های دوستش برقی زد و لب هاش به خنده ای کش اومد
-واقعا؟! همون برادر جذابت؟! هی باید زودتر میگفتی!!
با اخم های در هم مشتی حواله ی بازوش کرد
کای- میخوای بکشمت؟! قبلا بهت گفته بودم فکر هیونگمو از سرت بکن بیرون!
پسر مقابل ،جای ضربه رو مالید و گفت
-الان مشکلت چیه؟! اینکه برادر ناتنیت رفته پیش مدیر که خوبه! اگر پدر و مادرت میرفتن که بدتر بود!
کای با چهره ای گرفته به نقطه ای خیره شد
کای- مشکل همینجاست! اون ترسناک تر از پدر ومادرمه!
و با یاد اوریه چهره ی برادرش، لرزی کرد و مضطرب گفت
کای- اون چشم های خیرش...
با شگفتی خندید
-هی راست میگی؟! ترسناکه؟! واقعا!؟
تند تند سرش رو تکون داد
کای-واقعا ترسناکه! باور کن!! کاش منو زیر مشت و لگد میگرفت ولی با اون چشمهای سردش اونطور نگام نمیکرد!!
YOU ARE READING
«سناریو کیپاپ»
Fanfictionهر پارت یک وانشات📘 سناریو و وانشات های کوتاهی که ارزش فیکشن شدن دارن🗨️🩵 کپی از سناریو ها و نوشتن اون ها،به هر نوعی ممنوع🗝️ اینجا کاپل های مختلف،با هر ژانری میتونی پیدا کنی🪩 ❄️«کاپلی که ووت بیشتر میگیره، سناریو بیشتر ازش مینویسم.پس کاپل مورد...