«دروغ های عاشقانه»|چانبک

798 48 5
                                    

نیم نگاهی به خرید هایی که صندلی کنار چیده بود، انداخت و لبخندی زد

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.

نیم نگاهی به خرید هایی که صندلی کنار چیده بود، انداخت و لبخندی زد. توی این چند ماه تقریبا ذائقه و سلیقه ی غذایی اون دستش اومده بود و میدونست حالا چه چیزی رو بیشتر دوست داره و مطابق میل اون ، تمام سبد خرید رو پر میکرد.

چراغ سبز شد و به راه افتاد.تنها یک خیابون به خونه مونده بود که لحظه ای فردی اشنا که از پیاده رو رد میشد، حواسش رو پرت کرد.

چشم هاش رو ریز کرد و نگاهی به سر تا پاش انداخت.اینجا چیکار میکرد؟! اون هم...انقدر سالم؟!

بی اراده پاش رو روی ترمز گذاشت و بی توجه به صدای بوق ها ،که از  ترافیک پشت سرش بلند  میشد، به سرعت از ماشین پایین پرید!

پسرکی که حالا شک نداشت خودشه، از شنیدن ناگهانی بوق های پیاپی، توجهش به اون سمت جلب شده بود که یک ان با چانیول چشم تو چشم شد!!

وحشت زده  اروم اروم عقب رفت و قبل از اینکه چان بهش برسه، پا به فرار گذاشت!!

چان حالا عصبانی تراز قبل، پشت سرش دوید!

هر دو دیوانه وار ، کنار خیابون اصلی میدوند و  به نگاه های متعجب مردم اهمیتی نمیدادن!

..هر بار که پسرک برمیگشت و پشت سرش رو نگاه میکرد، چانیول تازه نفس تر از قبل، همچنان برای گیر انداختنش مصمم بود در حالی که خودش دیگه جوونی نداشت و هر لحظه ممکن بود نفسش بند بیاد.

چند دقیقه ای به همین شکل گذشت که یک ان پای پسرک لغزید و پخش زمین شد.با درد بدی پاش رو توی دست گرفت و عربده ای کشید.

چان از این فرصت استفاده کرد و به سرعت خودش رو بهش رسوند.بر خلاف انتظار پسرک که فکر میکرد حالا قراره یک کتک اساسی بخوره، اون کنارش روی زانو نشست و به ارومی پاش رو توی دست گرفت و نگاه دقیقی انداخت.

نفس زنون و با نگرانی گفت

چان- تو خوبی؟! پات ؟؟ پات چطوره؟!

خودش رو با ترس روی زمین عقب کشید و خواست دوباره پا به فرار بذاره که اینبار این اجازه رو بهش نداد و به سرعت بازوش رو گرفت. تقلا کرد برای فرار کردن اما با صدای فریادش، یک ان خشک شد

«سناریو کیپاپ»Donde viven las historias. Descúbrelo ahora