از بین انبوه مردم رد شد و خودش رو پشت تکه سخره ی بزرگی پنهان کرد.
دوربینش رو تنظیم کرد و بعد از حبس نفسش، سرکی بیرون کشید و دستش رو روی دکمه ی دوربینش نگه داشت.با هر صدای "تیک" مانند دوربین لبخندش پررنگ تر میشد!
امشب قرار بود عکس های جنجالی ای رو پخش کنه و دل تویدلش نبود تا واکنش اعضای فن کلابش رو ببینه!!
وقتی که مطمئن شد حافظه مموری دوربینش رو پر کرده، با خوشنودی عکس گرفتن رو رها کرد و همینطور که تکیش به سخره بود، روی ماسه های زمین، نشست.
مانیتور دوربینش رو باز کرد و شروع کرد به رد کردن یکی یکیه عکس ها .
ناخداگاه از دیدن اون همه جذابیت ایدول مورد علاقش، لبش رو به دندون گرفت.قطرات ابی که بعد از شنا، روی بدنش سـُر میخورد، حسادت بر انگیز بود.
شک نداشت به محض اینکه برسه خونه، حتما تعدادی از عکس هارو ظاهر میکنه تا همیشه جلوی چشمش باشن!
چند تا عکس اخر رو به تندی رد کرد. همین که خواست دوربین رو ببنده، یک لحظه خشک شد!!
با تردید دوباره دوربین رو باز کرد و به چند عکس اخر نکاه دقیق تری انداخت....این چه کوفتی بود که میدید؟!؟ اون...مستقیم به دوربین زل زده؟!؟!!!! نکنه....اون متوجهش شده؟!
به سرعت شروع کرد به جمع کردن وسایل هاش! کلاه کپش رو روی سرش قرار داد و دوربین رو با عجله توی کیفش برگردوند . همین که نیم خیر شد برای ایستادن، دستی یقش رو از پشت گرفت و کشید!
با شتابی به سخره برخورد کرد و پخش زمین شد.
از درد ، آخی بلند گفت و لای چشمش رو باز کرد اما با دیدن، ایدول محبوبش اون هم دقیقا بالای سرش، چشم هاش تا اخرین حد باز شد!!
سوهو- س...سهون؟!
مرد ورزیده با پوزخندی روش خم شد و کلاه رو از سرش کشید.با چهره ی برافروختش خواست چیزی بگه اما لحظه ای مات صورت برفی پسرک شد، که زیر نور خورشید میدرخشید...
برای چند لحظه ای عصبانیتش رو فراموش کرد و به تک تک اجزای صورتش زل زد.وقتی که سیر شد، اخم هاش اروم اروم برگشت و غرید
VOCÊ ESTÁ LENDO
«سناریو کیپاپ»
Fanficهر پارت یک وانشات📘 سناریو و وانشات های کوتاهی که ارزش فیکشن شدن دارن🗨️🩵 کپی از سناریو ها و نوشتن اون ها،به هر نوعی ممنوع🗝️ اینجا کاپل های مختلف،با هر ژانری میتونی پیدا کنی🪩 ❄️«کاپلی که ووت بیشتر میگیره، سناریو بیشتر ازش مینویسم.پس کاپل مورد...