نگاه ریز شدش رو با ترس به اطراف دوخت و به ارومی چند قدم جلو گذاشت.وقتی مطمئن شد امنه، چند قدم بعدیش رو به سرعت برداشت.
دوباره پشت دیواری پناه گرفت و اطراف رو برانداز کرد.
خوشحال از اینکه کسی اون اطراف نبود، لبخندی روی لبش نشست.
از پشت دیوار بیرون اومد و بعد از مرتب کردن کت فرم مدرسش، نفس راحتی کشید.بنظر میرسید امروز در امانه!
با قدم های کوتاه ،اما سریعی به سمت خروجی زمین ورزش پا تند کرد که بی هوا یقش از پشت کشیده شد-کجا با این عجله؟!!
وحشت زده خشک شد!! اه لعنتی! بلاخره گیر افتاد!
چشم هاش رو با ترس روی هم فشورد که یقش رها شد اما بلافاصله سه نفر از مزخرف ترین ادم های زندگیش، مقابلش ایستادند.
عاجز چشم هاش رو باز کرد و نگاهی به چهره ی مزخرف و ترسناک اون سه نفر که با لبخند کریحی بهش خیره بودن ، انداخت.
از زمانی که وارد مدرسه ی جدیدش شده بود، یک روز هم نمیتونست نفس راحتی بکشه. اون هم...فقط بخاطر این سه تا پسر سال بالایی و گردن کلفت که به هر نحوی سعی میکردن عوضی بودن خودشون رو ثابت کنن.
البته که فقط اون تنها نبود، تقریبا تمام مدرسه حداقل یکبار رو زیر بار حرف های زور این سه نفر رفته بودن اما به گفته ی خودشون، اذیت دانش اموز های تازه وارد، لذت دیگه ای داره!نفس حبس شدش رو بیرون داد و خواست از فضای خالی مونده ی کنارشون فرار کنه اما اون ها زودتر دست به کار شدن و به عقب هولش دادن.
پسری که در راس اون دو ایستاده بود با تمسخر خندید
-فکر میکنی اگر کل مدرسه رو دور بزنی و از زمین ورزش رد بشی، نمیتونم پیدات کنم؟! ها؟!
هر سه خندیدن . پسر سمت راست که بزرگ تر از بقیه به نظر میرسید جلو اومد و مشتی به شونش کوبید که از درد چهرش در هم رفت و خم شد
-هی بیون بکهیون.ما شبیه یه شوخی ایم برات!؟ میخوای بهت نشون بدم پیچوندن ما چه عواقبی داره؟!
بکهیون عصبی سرش رو بالا گرفت و نگاه ناراحتی به هر سه نفر انداخت.واقعا شبیه به یک عذاب واقعی بودن.
VOUS LISEZ
«سناریو کیپاپ»
Fanfictionهر پارت یک وانشات📘 سناریو و وانشات های کوتاهی که ارزش فیکشن شدن دارن🗨️🩵 کپی از سناریو ها و نوشتن اون ها،به هر نوعی ممنوع🗝️ اینجا کاپل های مختلف،با هر ژانری میتونی پیدا کنی🪩 ❄️«کاپلی که ووت بیشتر میگیره، سناریو بیشتر ازش مینویسم.پس کاپل مورد...