به محض اینکه درب رو باز کرد، صدای خنده های بلند و نا اشنایی، به سرعت توجهشو رو خرید!
بامکث داخل خونه شد و گوش هاش و تیز کرد اما متوجه ی صحبت های مبهم نمیشد.
با تردید کفش هاش و در اورد و همین که وارد سالن شد، درجا مات موند!
سهون با دکمه هایی باز، وسط سالن ایستاده بود و مقابلش پسری هم سن و سال های خودش اما با بالا تنه ای لخت روی راحتی ها قرار داشت.
هر دو تا متوجه ی حضورش شدن، خندشون رو خوردن صاف ایستادن.
چطور میتونست از این صحنه فکر خوبی برداشت کنه؟! افکار منفی به سرعت به سمت هجوم می اورد!
سهون که هنوز ته مایه ای از خنده توی صورتش مونده بود، به تندی شروع کرد به بستن دکمه هاش و در همون حین به سمتش چرخید
سهون- اوه اومدی هیونگ!؟
جوابش رو نداد و همچنان با گیجی بهشون چشم دوخت.نمیفهمید چه خبره اما میتونست دستپاچگی رو توی رفتار های هر دو ببینه.
بلاخره نفس حبس شدش رو بیرون داد و جلو رفت. بدون حرف خودش رو روی نزدیک ترین راحتی انداخت و بهشون زل زد.
پسرک غریبه در حالی که کنار گوش سهون پچ پچ میکرد، سریع لباسش رو میپوشید.
تمام تلاشش رو کرد تا توجهی بهشون نداشته باشه و به سختی خودش رو با گوشیش سرگرم کرد اما نگاهش تنها روی صفحه ی مشکی خیره بود و گوشش پیش اون دو.
بعد از دقایقی که به اندازه ی چند ساعت گذشت، پسرک رفت و سهون بعد از بدرقش ، به سالن برگشت.در حین اینکه زیر لب اهنگی رو زمزمه میکرد و حسابی سر حال بنظر میرسید، به سمت اتاقش قدم برداشت که بی اختیار صداش زد!
وقتی حواسش جمع شد، با لحنی که به شدت سعی در کنترلش داشت گفت
چان- کی بود؟!
بدون فکر جواب داد
سهون- هوم؟چطور؟به ارومی سرش رو تکون داد و با تردید پرسید
چان- چیکار میکردید؟!
صورت سهون کمی در هم رفت و بعد از مکثی جواب داد
KAMU SEDANG MEMBACA
«سناریو کیپاپ»
Fiksi Penggemarهر پارت یک وانشات📘 سناریو و وانشات های کوتاهی که ارزش فیکشن شدن دارن🗨️🩵 کپی از سناریو ها و نوشتن اون ها،به هر نوعی ممنوع🗝️ اینجا کاپل های مختلف،با هر ژانری میتونی پیدا کنی🪩 ❄️«کاپلی که ووت بیشتر میگیره، سناریو بیشتر ازش مینویسم.پس کاپل مورد...