جی: وی؟ کجایی؟
وی: چه اتفاقی افتاده سوییتی؟
جی: من دیدمش! اون اومده بود.
وی: پسرخاله ات؟
جی: آره! وااو... اون خیلی تغییر کرده بود.
جی: خیلی جذاب شده بود. خدای من باورم نمیشه
وی: باهاش حرف زدی؟
جی: نه! لعنتی نه! من فرار کردم
وی: فرار کردی؟ چرا؟...
جی: نمی دونم... اون لحظه انقدری شکه و هیجان زده شده بودم که نمی دونستم چی کار کنم.
جی: من نمی دونم باید چجوری باهاش حرف بزنم..
جی: اصلا چجوری باهاش رودر رو بشم..
وی: آروم باش.. اون باهات چجوری رفتار کرد؟
جی: نمی دونم.. فقط... فک کنم مهربون بود؟ و خوشحال از دیدنم؟
وی: خوشحال؟
جی: آره. اون داشت می خندید و خیلی خوشگل شده بود.
جی: من نیاز داشتم گریه کنم.
وی: الان کجایی؟
جی: وقتی از خونه فرار کردم برگشتم کافه پیش دوستم و دوست پسرش..
جی: با اینکه قرارشون رو به هم زدم ولی اونا باهام خیلی خوب رفتار کردن
جی: خدایا... حس می کنم لایق این رفتار خوب و دوستانه نیستم.
وی: اینجوری فکر نکن! تو لایق هر چیز زیبایی توی دنیا هستی!
جی: ^.^
وی: باید برگردی خونه!
جی: می دونم.
جی: راستی تو قرار بود بیایی کره؟ کی میایی؟
وی: من الان کره ام!
جی: اوه.. چی؟
وی: باید برم برای شام..
وی: بهت پیام میدم. بای😘💞
جی: بای💕💕
YOU ARE READING
cousins
FanfictionCouple: Vkook Genre: Chat, romance, smut ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ تهبونگ و جونگ کوک یه ساله که باهم چت می کنن و همه چی عالیه تا وقتی که جونگ کوک می فهمه پسرخاله ای که پنج سال پیش ترکش کرده داره دوباره به کره برمی گرده!...