جونگ کوک با ناراحتی موبایل رو کناری گذاشت و بی حوصله به دیوار روبه روش خیره موند.
باور اینکه وی عاشق یکی دیگه است براش خیلی سخت بود. چون لعنت بهش جونگ کوک واقعا دوسش داشت.
اونا بیشتر از یه سال بود که باهم حرف می زدن و طبیعی بود که پسر ازش خوشش بیاد..
ولی هیچ وقت نمی دونست وی عاشق یه شخص دیگه است. قلبش درد می کرد...
حالا می تونست اون حرف وی رو بفهمه وقتی گفت اون کسی که دوسش داره، اون مدلی که می خواد وی رو دوست نداره.
باید بیشتر درمورد اون شخص ازش می پرسید. لعنتی جونگ کوک هیچ شانسی دربرابر اون شخص نداشت چون لعنت بهش وی بیشتر از پنج سال بود که عاشق اون شخص بود.
با ناراحتی و قلب سنگین از روی تختش بلند شد تا بره سرویس و صورتش رو بشوره.
وقتی از سرویس خارج شد موهاش و تنش خیس بودن. چون جونگ کوک تصمیم گرفت یه دوش صبحگاهی هم بگیره تا سرحال بیاد.
بعد درحالی با تیشرت سبز و شلوارک مشکیش از پله ها پایین می رفت، موهاش رو با حوله کوچیکی خشک می کرد.
_ صبح بخیر.
وقتی وارد آشپزخونه شد و بقیه رو در حال صبحونه خوردن دید به نرمی زمزمه کرد و کنار تهیونگ تنها جای خالی جاگیر شد.
_ صبح به خیر پسرم. خوب خوابیدی؟
_ بله مامان.
زیر چشمی به تهیونگ نگاه کرد که درحال غذا خوردن بود و وقتی بی توجهی از سمتش دید با لب های آویزون شروع به غذا خوردن کرد.
_ من دارم میرم..
پدرش به آهستگی از روی صندلی بلند شد و همون طور که کراواتش رو مرتب می کرد گفت.
_ اوه. عزیزم می تونم کارتت رو داشته باشم؟ قراره با جی اون بریم خرید.
مادرش به نرمی و با کمی عشوه و دلبری گفت تا شوهرش رو خر کنه و کارتش رو بگیره و بره خرید.
و وقتی کارت رو ازش گرفت بوسه ای روی گونه اش زد و با گفتن "من میرم حاضر بشم" زود تر از پدرش جمع رو ترک کرد.
پدرش با لبخند سرش رو تکون داد و گفت
_ پسرا شما هم خونه نمونین برین یکم بگردین. جونگ کوک تهیونگ رو یکم با شهر آشنا کن خیلی وقته اینجا نبوده._ بله پدر.
و بعد پدرش هم از خونه خارج شد و اون دو نفر توی آشپزخونه تنها موندن.
جونگ کوک با ذوق و استرس لب گزید. می خواست با تهیونگ تنها باشه و حرف بزنه و چه بهونه ای بهتر از نشون دادن شهر؟
_ اگه غذات رو خوردی حاضر شو بریم بیرون.
_ من آماده ام.
پسرخاله اش با اون صدای دیپش که جونگ کوک هنوز هم بهش عادت نکرده کنار گوشش لب زد و پسر با خجالت و صورت سرخ همون طور که از روی صندلی بلند می شد زمزمه کرد
_ پس من میرم حاضر شم.
و بعد با قدم های بلند و سریع خودش رو به اتاقش رسوند تا بیشتر از ایم خجالت زده نشه.
با رفتنش تهیونگ لبخند شیفته ای به خجالت بامزه پسر زد و سعی کرد میز رو جمع کنه.
YOU ARE READING
cousins
FanfictionCouple: Vkook Genre: Chat, romance, smut ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ تهبونگ و جونگ کوک یه ساله که باهم چت می کنن و همه چی عالیه تا وقتی که جونگ کوک می فهمه پسرخاله ای که پنج سال پیش ترکش کرده داره دوباره به کره برمی گرده!...